من ابر شدم تا بر سر چتر تو
ببارم بهار که از راه می رسد سکوتی مقدس تمام تنم را پر می کندومن،محو تماشای این همه خلق زیبایی آرام میشوم...سکوت که از راه می رسد من همچو آیینه ای میشوم که هرچه دوربرم باشد را دوست تر دارم و از من دوباره در خودم منعکس میشوداینگونه هست که جهانم را بیشتر عاشق می شومادعا نمی کنم که همه چیز و همه کس را دوست دارم اما برای التیام آینه ای بدون زنگار دلمآنهایی را که دوست ندارم کمترمی شوند .پ.نروزی اگر دور شوی از منفکر نکن که دلم را شکستههر قدم که بروی استخوانی شکسته ای... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: نوزدهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت: 11:34 کوچه های باران خورده ...
ادامه مطلبما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 2 ارديبهشت 1403 ساعت: 16:20