کوچه های باران خورده

متن مرتبط با «باران که میبارد تو» در سایت کوچه های باران خورده نوشته شده است

من ابر شدم تا بر سر چتر تو ببارم

  • من ابر شدم تا بر سر چتر تو ببارم بهار که از راه می رسد سکوتی مقدس تمام تنم را پر می کندومن،محو تماشای این همه خلق زیبایی آرام میشوم...سکوت که از راه می رسد من همچو آیینه ای میشوم که هرچه دوربرم باشد را دوست تر دارم و از من دوباره در خودم منعکس میشوداینگونه هست که جهانم را بیشتر عاشق می شومادعا نمی کنم که همه چیز و همه کس را دوست دارم اما برای التیام آینه ای بدون زنگار دلمآنهایی را که دوست ندارم کمترمی شوند .پ.نروزی اگر دور شوی از منفکر نکن که دلم را شکستههر قدم که بروی استخوانی شکسته ای... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: نوزدهم فروردین ۱۴۰۳ ساعت: 11:34 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سالهاست که من از غبار می نویسم یک بار روبرویم بنشین کمی از بهار برایم بگو

  • سالهاست که من از غبار می نویسم یک بار روبرویم بنشین کمی از بهار برایم بگو بهار اومد ...آدمهای دوربرمون خوب نشدن حالمون خوب نشدآدمها مهربون تر نشدن دردهامون هنوز به روزن...اما ؛ خداروشکر؛ بهارنارنجهای شهرم باز شدن و عطر عاشقی روعطر یادت رو ؛ تو کوچه های شهرم پاشیدن ...پ.نبهار اومده و بهارنارنجا بازشدن اما؛هنوز هم در اون ور میز تو غایبی !!!و شاید روزی بیایی که باد خاکستر گلهای مزارم را می برد ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۳ ساعت: 19:27 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • و تو بی گمان همان باران بهاری ...

  • و تو بی گمان همان باران بهاری ... در گذر از روزهای عمر آنقدر تجربه اندوخته ام که میدانم زندگی در هر برهه از عمر آدمی با ترکیبی از موفقیت و شکست پدید می آید تا روزهایمان را بسازد .زندگی همچون فصل ها بهار دارد دل انگیز تابستان دارد ملال آورپاییز دارد پر از اوهام و خیال و زمستان که تنت یخ میزند از بادهای سرد موسمی ...تجربه به من می گوید نمی شود آنطور آرمان گرایانه حرف بزنم و برایتفقط بهار بخواهم و ثروت هنگفت که خیالت راحت باشد سالت پر از شادیشود و شعف و میدانم که میدانی تعارف است و بس...میدانم که میدانی زندگی یک جاده است پر از پیچ و سنگلاخ که روزها و شبهای زندگیمان شکننده به حرفی ، حدیثی ، رفتاری ثانیه ها را به کاممان تلخ می کند...میدانم که میدانی همانطور که قرار به موفقیت تقدیر برایمان ترسیم کردهگاهی دستمان را هم آرزوهایمان کوتاه میکند که نه من میدانم حکمتش را و نه تو ...میدانم که میدانی اندوه درد جسم ، غبار فراق با هدیه ی اشک در چشمهایمان، ره آوردیست بس اندوهناک که در برهه های از روزها مهمان عمرمان میشود و قلبمان را پر از خون میکند...در طول این سالها یاد گرفته ام ثروت و مال دنیا شاید خوب باشد اما گاه بیشتربا داشتنش چنان بر ما سخت میگذرد که آرزو میکنیم تمام آن چیزی را که بدست آورده ایم بدهیم تکه ای آرامش و شادی را بدست آوریم...میدانم که میدانی، فاصله های زیادی از عمر را که پیموده ایم بسیاری از تلخی ها شاید خواست ما نبودند اما شاید با انتخابهای اشتباهمان تاوان داده ایم...در کنار سفره هفت که می نشینیم شاید در عمق چشمانمان نگرانی طوفان بکند از هراسی که تا بهاری دیگر در از دست دادن عزیزانمان را داشته باشیم ...برایت در سالی که نو شدنش شاید یک رفتار آگاهانه طبیعت باشد اما فق, ...ادامه مطلب

  • من بی تو در بهار هم گریه میکنم ....

  • من بی تو در بهار هم گریه میکنم .... فصلها نو میشوند درختان سبزو هوا تازه تر...زمان را دزیده ام از تمام ثانیه های دربدرتا وقتی نیستی هیچ ثانیه ای بی تو تکرار نشودشاید در اوج این ثانیه های نبودنتکودکی در کنار حوض تشنه ینگاه مهربان تو باشدشاید دلی هنوز به امید دیدارت می طپدو شاید ماهی قرمز توی تنگ حوض روی سفره ی هفت سیناز لای پنجره نیمه باز اتاق منتظر دروازه ی نور باشدنوری از برق چشمانت جهان را روشن میکندباران که آمد از پشت ابرهای مه گرفتهمواظب تمام ستاره هایم باشمن زمان را دزیده ام تادر هیچ قرنی تکرار نشویتا بادهای موسمی طعم آغوشت رادر آغوش هیج نسلی به صلیب نکشدحتی اگر قرنها هیچ نسیمی بوی تو را در یاد هیچ عاشقی به یادگار نگذاردمن تا قرنهای قرن منتظر نیامدنت می مانم...///پ.نروزنه ای میان دیوار شده امدیواری که رو به تمام آوارهای جهان است نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیستم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 11:5 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آنقدر نیستی که حرفهایم را بالا نیامده در گلویم گمشان میکنم ....

  • آنقدر نیستی که حرفهایم را بالا نیامده در گلویم گمشان میکنم .... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سیزدهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 19:28 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از تو آهی مانده در حسرت دیدارت

  • از تو آهی مانده در حسرت دیدارت _زنگاهی_ از تو اسیر عشق شدم_نگاهی _ که مرا آواره روزگار کرد_ گاهی _ گاه گاه سراغی از من گرفتی_آهی _ مانده از آن همه سوز عشق...پ.نبا تو در پیچ و خم این جاده ها خواهم مردشک نکن؛من جای تو ؛جای من...جای دو نفر خواهم مرد .... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۲ ساعت: 9:13 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در آغوشم بگیر کسی میخواهد جانم بگیرد کسی که هرصبح در آینه مرا بغل کرده .

  • در آغوشم بگیر کسی میخواهد جانم بگیرد کسی که هرصبح در آینه مرا بغل کرده . می آید زبان می گشایی...می رود تنهایی درد میشود تا مغز و استخوانت ...پای در راه میشوی از گلهای سرسبد واژه بچینیبرایش قصه نجوا می کندتو می مانی شه زاده قصه های شب...و بیداری های بی مخاطب ...ثانیه به ثانیه در تو دلیل می شوددلیل لبخندهای بی گاهدلیل بی گدارهای هرگاه...دلیل بی بغض های بی پناه...دلیل زنده بودنت ...پ.نتو این نیم قرنی که عمر از خدا به زور گرفتم فهمیدم هرصبح باید دلیلی برای یبدارشدن و راه افتادن و زندگی کردن داشته باشی وگرنه این جهان به پشیزی نمی ارزد. نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سوم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 19:36 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شده ام مبتلای تو...

  • شده ام مبتلای تو... وقتی می شکندسد سکوت مراهوای تو ...آرام نمی شود دلم جز با صدای تو ...تمام سهم من از تواندوه بی پایان استتمام آن عشقیست که شده ام مبتلای تو...جز انکه شده ام مبتلای تو ...پ.ناندوه نداری جایی دیگر در خیال منوقتی پر شده است از تو تمام خیال من نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: پنجم بهمن ۱۴۰۲ ساعت: 17:45 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آفتابی ترین هوای بارانی گرمترین زمستانی......

  • آفتابی ترین هوای بارانی گرمترین زمستانی...... هیچ چیز این جهان اتفاقی نیستحتی؛افتادن سایه نگهایت به روی پلکهایم ........ نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیستم دی ۱۴۰۲ ساعت: 20:31 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عطرتو...

  • در لحظه لحظه ای نبودن توعطر تو بود که می پیچید در آغوش اتاقمکه با سرانگشت نسیم یاد تو سراغم را میگرفتزیر و رو میکرد نسیم یاد تو که خبر تو را داشت... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و دوم دی ۱۴۰۲ ساعت: 17:25 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گاهی از دور تماشای تو دلخواه تر است ....

  • گاهی از دور تماشای تو دلخواه تر است .... در هر لباسی که تورا تصور کنمزیباترینی بی آنکه استعاره ی هیچ فصلی را بهم ریخته باشی بهار با شکوفه های تن تو می تواند زرد باشد و زیباترین تابستان هوای لبهایت می تواند سرد باشد اما دلچسب در آغوش تو بودن...پائیزها اگر سبز باشد تو بی گمان رویایی ترینیو زمستانی گرم که تنهایی را از یادم ببرد ...چه فرقی میکند کدام فصل را به یادت باشم وقتی کفش هایت به خلخال های زنان قجری مانند استبا هر قدمی در رویایم قلبم را سوراخ میکند ...وقتی با نوک انگشتانت به اشاره باران را به زمین میفرستیتو بی گمان زاده ی دست فرشچیانی همانقدر زیبا در تابلوهایشکه خدا را هم به حیرت گذاشته ....نمیدانم اگر پیکاسو، ونکوک هم زنده بودند در آن لحظه های که روبرویم در قاب چشمانم می نشینیبتوانند بی نظیرترین تابلوها را خلق کنندخدا هم گویی محو خطوط لاغر حجیم گونه های توستکه اینگونه فصلها را بهم ریخته ...گل های نرگس خونه مادر یکی یکی دارن سر از بوته هاشون در میارین یادش بخیر وقتی بودی چه رازهای مگویی از تو برایشان وقتی عطر خوش نرگس تو حیاط خونه می پیچید نقل می کردم. امروز که اولین گل نرگس حیاط رو چیدم جوری دلسوزانه نگام میکرد که ایمان آوردم که گلها هیچ وقت نمی میرن اونها سینه به سینه رازهاشون رو به نسلهاشون انتقال میدن . نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: چهاردهم دی ۱۴۰۲ ساعت: 19:14 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • عطر تو...

  • پشت کدام پنجره کافه های شهر بنشبم که عطر یادت در هوا نپیچدو مستم نکند!!کدام قهوه را بی عطر تو بنوشمکه خیالم عطر تنت را در آغوش نگیرد ...؟! نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و چهارم آذر ۱۴۰۲ ساعت: 11:34 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شب _ پاییز _ باران

  • شب _ پاییز _ باران پاییز است و دستانت بر قاب پنجره ی شبم تاب میخوردباران...شروع به باریدن گرفتعطر خوب خاک نم کرده بلند شد-من عطر تنت را خوب می شناسم –سالهاست باران تو رادر من می نویسدبا هرقطره اش تو مرا صدا میزنیتو همیشه غربت را با صدای باران گریه میکنی ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: یازدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت: 23:27 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پاییز و‌ این باد لعنتی و‌ بوی تو....

  • پاییز و‌ این باد لعنتی و‌ بوی تو.... پائیز است و عطر توچون پروانه ای بر بالهای باد می رقصد...حسود میشوم و خودم را بغل میکنمببخشید دستانم؛-سالهاست که یک معذرت بدهکارتان مانده ام-!!!پ.نپائیز آمده چرا لحظه ای کنارم نمی نشبنی!!! نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: دوازدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت: 9:0 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پشت کدام ابر بارانی ...

  • پشت کدام ابر بارانی ... عصرهای دلگیر جمعه...هوای عاشقانه پاییزفصل باد و‌باران های موسمی همه و همه رو‌ بی خیال !!لطفا بمن بگو من؛کجای دوست داشتنی هایت هستم ؟! نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هشتم مهر ۱۴۰۲ ساعت: 21:26 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها