کوچه های باران خورده

متن مرتبط با «باران که میبارد جدایی درد دارد» در سایت کوچه های باران خورده نوشته شده است

و تو بی گمان همان باران بهاری ...

  • و تو بی گمان همان باران بهاری ... در گذر از روزهای عمر آنقدر تجربه اندوخته ام که میدانم زندگی در هر برهه از عمر آدمی با ترکیبی از موفقیت و شکست پدید می آید تا روزهایمان را بسازد .زندگی همچون فصل ها بهار دارد دل انگیز تابستان دارد ملال آورپاییز دارد پر از اوهام و خیال و زمستان که تنت یخ میزند از بادهای سرد موسمی ...تجربه به من می گوید نمی شود آنطور آرمان گرایانه حرف بزنم و برایتفقط بهار بخواهم و ثروت هنگفت که خیالت راحت باشد سالت پر از شادیشود و شعف و میدانم که میدانی تعارف است و بس...میدانم که میدانی زندگی یک جاده است پر از پیچ و سنگلاخ که روزها و شبهای زندگیمان شکننده به حرفی ، حدیثی ، رفتاری ثانیه ها را به کاممان تلخ می کند...میدانم که میدانی همانطور که قرار به موفقیت تقدیر برایمان ترسیم کردهگاهی دستمان را هم آرزوهایمان کوتاه میکند که نه من میدانم حکمتش را و نه تو ...میدانم که میدانی اندوه درد جسم ، غبار فراق با هدیه ی اشک در چشمهایمان، ره آوردیست بس اندوهناک که در برهه های از روزها مهمان عمرمان میشود و قلبمان را پر از خون میکند...در طول این سالها یاد گرفته ام ثروت و مال دنیا شاید خوب باشد اما گاه بیشتربا داشتنش چنان بر ما سخت میگذرد که آرزو میکنیم تمام آن چیزی را که بدست آورده ایم بدهیم تکه ای آرامش و شادی را بدست آوریم...میدانم که میدانی، فاصله های زیادی از عمر را که پیموده ایم بسیاری از تلخی ها شاید خواست ما نبودند اما شاید با انتخابهای اشتباهمان تاوان داده ایم...در کنار سفره هفت که می نشینیم شاید در عمق چشمانمان نگرانی طوفان بکند از هراسی که تا بهاری دیگر در از دست دادن عزیزانمان را داشته باشیم ...برایت در سالی که نو شدنش شاید یک رفتار آگاهانه طبیعت باشد اما فق, ...ادامه مطلب

  • آنقدر نیستی که حرفهایم را بالا نیامده در گلویم گمشان میکنم ....

  • آنقدر نیستی که حرفهایم را بالا نیامده در گلویم گمشان میکنم .... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سیزدهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 19:28 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در آغوشم بگیر کسی میخواهد جانم بگیرد کسی که هرصبح در آینه مرا بغل کرده .

  • در آغوشم بگیر کسی میخواهد جانم بگیرد کسی که هرصبح در آینه مرا بغل کرده . می آید زبان می گشایی...می رود تنهایی درد میشود تا مغز و استخوانت ...پای در راه میشوی از گلهای سرسبد واژه بچینیبرایش قصه نجوا می کندتو می مانی شه زاده قصه های شب...و بیداری های بی مخاطب ...ثانیه به ثانیه در تو دلیل می شوددلیل لبخندهای بی گاهدلیل بی گدارهای هرگاه...دلیل بی بغض های بی پناه...دلیل زنده بودنت ...پ.نتو این نیم قرنی که عمر از خدا به زور گرفتم فهمیدم هرصبح باید دلیلی برای یبدارشدن و راه افتادن و زندگی کردن داشته باشی وگرنه این جهان به پشیزی نمی ارزد. نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سوم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 19:36 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دردت به جانم ...

  • دردت به جانم ... دردت به جانم...کاش میدانستی کهصبر و آرامشی که جهان اکنون دارداز چشمان تو آمدهو صلالبت تمام کوهها در شانه های توخلاصه شده اند ....مهتاب را می بینی که چه زیبابا جهان سخن می گویدتمام آرامشش را ازتبسم لبهای تو به یادگار دارد...جان من...ثانیه های بی قرار امروزبی قراری نگاه منتظر من استمنتظر آمدن سایه ای از تو پشت دیوار آسایشگاه روزگاراما چه خوش آیند است که صبحبه امید دیدار دوباره ات -دوستت دارم -ها راآفتاب از دهان من مزمره می کندبرای روزی تازه.... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: نهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت: 10:15 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آفتابی ترین هوای بارانی گرمترین زمستانی......

  • آفتابی ترین هوای بارانی گرمترین زمستانی...... هیچ چیز این جهان اتفاقی نیستحتی؛افتادن سایه نگهایت به روی پلکهایم ........ نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیستم دی ۱۴۰۲ ساعت: 20:31 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • شب _ پاییز _ باران

  • شب _ پاییز _ باران پاییز است و دستانت بر قاب پنجره ی شبم تاب میخوردباران...شروع به باریدن گرفتعطر خوب خاک نم کرده بلند شد-من عطر تنت را خوب می شناسم –سالهاست باران تو رادر من می نویسدبا هرقطره اش تو مرا صدا میزنیتو همیشه غربت را با صدای باران گریه میکنی ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: یازدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت: 23:27 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پشت کدام ابر بارانی ...

  • پشت کدام ابر بارانی ... عصرهای دلگیر جمعه...هوای عاشقانه پاییزفصل باد و‌باران های موسمی همه و همه رو‌ بی خیال !!لطفا بمن بگو من؛کجای دوست داشتنی هایت هستم ؟! نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هشتم مهر ۱۴۰۲ ساعت: 21:26 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به تو که فکر میکنم...

  • به تو که فکر میکنم... به تو‌که فکر میکنم...تمام قطب نماها گیج عقربه هایشان به هرسوییدیوانه وار می چرخندبه تو که فکر میکنم ...هیچ کشتی در هیچ بندریبند نمیشود!!به تو که فکر میکنم..‌.تمام ماشین ها با بوقهایکرکننده شان شهر رابه آشوب میکشند...به تو که فکر میکنم ...سرم گیج می رودو گنجشکهای توی این هوایسرد شروع به جفت گیریمیکنند‌!!به تو که فکر می کنم‌...به تو ...کاش میشد به تو فکر نکردتا یک لحظه جهانآرام بگیرد‌...پ.نفصل پاییز شده فصل کوچ واژه هاو هرشب خیالم پرواز می کندتا آسمان شبهای تو.... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سیزدهم مهر ۱۴۰۲ ساعت: 20:54 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ببخش که ساده ام

  • ببخش که ساده ام ببخش مرا که مثل شاعران امروزی نیستم...نمی توانم برایت در شعرهایم (آغوش) بازکنم.‌‌..بوسه های سرخ رنگ‌ حواله ات کنمخیلی هنر کرده باشم میتوانم شکل قلبی را برایت ترسیم کنماما نمیدانم چرا هیچوقت به سرخی قلبهایی نیستکه نقاشی می کنند!!!ببخش مرا،من فقط یک شاعر معمولیم..‌.مرا ببخش که شعرهایم طعم سیب ترش را نمی دهند!!!-لطفا به چشمهایت بگو مرا دوست داشته باشند-من اهل جنگ نیستم...ببخش مرا بانو ؛که دیگر دوست داشتن هایم همدیگر طعم سیب ترش را نمی دهداز آن سیبهایی که حرفش که به میان می آیددهان هرکسی آب می افتد ...////پ.نبعضی موقعها فکر میکنم این دلتنگی ها فقط واسه عصر بی درو پیکر ما نیست دلتنگی نداشتن و ندیدن بعضی آدمها همیشه بوده درست مثل همونجایی که هایده میخونه :مثل بارون اگه نباری خبر از دلم نداری... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: چهارم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 10:6 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خنده ی درد

  • خدابیامرزه مادربزرگ رو میگفت:بعضی خنده ها -دردخنده _ هستن !!تازه بعد سالها دارم می فهمم دردخنده یعنی چی!این روزها تمام لحظه هامون پرشده از دردخنده اگه یکبار خنده ای گوشه لبمون بشینه خنده هایی هستن که خروار خروار زهر پشتش نشسته ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: پانزدهم آبان ۱۴۰۱ ساعت: 7:14 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باران شوق خواهد بارید...

  • باران شوق خواهد بارید... به اشتیاق گل و آغوش و بوسه آمده بودیم به اشتیاق باران مهربانیبه اشتیاق تمام شدن این همه تنهایی...گلوله می بارد؛ از آسمان سیاه روزگاردشنه ها خونی از تن رنجورمان ...کجاست مهربانی ها !!کجاست گوشه دنج روزگار که لحظه ای بیاسائیم !!///این روزها هم میگذرد بانو...باران می بارد بر سرمان و کاش تنها گلوله باران شهرمان گلوله برف شادی باشدو تمام عشقی که سالهاست منتظرشان بودیم که بی ترس و واهمه دست در دست همدر کوچه های بارانی شهر جار بزنیم ...وکاش گلوله باران بعدی شهرمان گلوله های برف باشد که بر سرمان فرود می آید...کاش... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: یازدهم آبان ۱۴۰۱ ساعت: 8:17 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • این پاییز باران نمیخواهد...

  • این پاییز باران نمیخواهد... این پائیزنه شعر میخواهدنه باران میخواهدنه آ...این پائیز کمی شعور میخواهدکمی جان...تا پاییزهای نیامده راعاشقانه در باد و باران عاشقانه تر زندگی کنیم... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سوم آبان ۱۴۰۱ ساعت: 9:6 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بعد این روزها به همه خواهم گفت که برای داشتن تمام محالات زندگی گاهی لازم است قرنطینه کنیم خودمان را

  • پشت دیوارهای پر از سکوت و تنهایی نشسته امجسمم را قرنطینه کرده ام با خیالم چه کنم !!هر صبح که آفتاب با شرمندگی خودش را به دیوارها می تاباتدجسم لحاف پیچم آرام مثل ماهی مرده ی رو آب سکون را فریاد میزندخی, ...ادامه مطلب

  • پائیز دارد می رسد بیا مرا از گیسوان این باد رها کن

  • دیریست که مرده ای در یاد مناز همان زمانی که هزاران دروغ از تودر انفجار خاطره هایت در ذهن من تورا آه کشید , ...ادامه مطلب

  • گاه گاهی که به تکرار به تو دل می بندم خسته و کوفته دل به خودم می خندم ....

  • آغوش تو امن ترین جای جهان است وقت است بیا در یغلت ؛ آرام بمیرم ...., ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها