کوچه های باران خورده

متن مرتبط با «دستهایم بوی گل میداد» در سایت کوچه های باران خورده نوشته شده است

بهار را بر گل های دامنت بپاش...

  • بهار را بر گل های دامنت بپاش... زمستانمورمورکنانآرام آراماز نوک انگشتانمبیرون می زندو بهار ؛جایی از حوالی گردنتدر تمام‌تنمپخش می شود نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: پنجم فروردین ۱۴۰۳ ساعت: 8:57 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آنقدر نیستی که حرفهایم را بالا نیامده در گلویم گمشان میکنم ....

  • آنقدر نیستی که حرفهایم را بالا نیامده در گلویم گمشان میکنم .... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سیزدهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 19:28 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پاییز و‌ این باد لعنتی و‌ بوی تو....

  • پاییز و‌ این باد لعنتی و‌ بوی تو.... پائیز است و عطر توچون پروانه ای بر بالهای باد می رقصد...حسود میشوم و خودم را بغل میکنمببخشید دستانم؛-سالهاست که یک معذرت بدهکارتان مانده ام-!!!پ.نپائیز آمده چرا لحظه ای کنارم نمی نشبنی!!! نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: دوازدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت: 9:0 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تکیه خواهیم کرد به قبله گاه تمام گل سرخها؛ مادر...

  • سخت نگیریم دنیا هیچ پدرکشتگی با ما ندارددوری عزیزان هموار میشود عشق و امید همان چیزی استکه در تک تک لحظه ای زندگیمان پیدا میشودو مثل طعم خوش خوردن یک فنجان چای بهارنارنجروی یک ایوان خانه قدیمی با سفره, ...ادامه مطلب

  • گلویم را ببوس

  •    گلویم را ببوس پیش از آنکه چاقوی طوفان بلا بر آن بنشیندو سر از تمام ناگفته های عشقم جدا کند , ...ادامه مطلب

  • یلدا ؛ دسته گلیست که خدا به آب داده برای چند لحظه عاشقی بیشتر...

  •   صدای پای عجوزه ننه سرما که آمد فرشته ها گفتند :    صبح فردا که خورشید بالا بیاید و روز کودکش را که زمین بگذارد   عمر یلدا و هم به پایان خواهد رسید... فردا که خورشید برآمد ؛ یادت باشد  او ( زمستان , ...ادامه مطلب

  • روز تولدم تنها روزیست که زمین و زمان تحمل نفسم را بی گله و کنایه بر دوش میکشد

  • خدایا... وعده نگاهی داده بودی سبزتر از خواب بهشت از شاخه ی هیچ‌ درختی گناه نکردم و جهانت اما جهنمی از یک سیب بود !!! دیشب با چهار دیوار سفید چند پرنده کاغذی یک ساعت قدیمی خوش حافظه  و یک شمع  تولدم را جشن گرفتم همین قدر ساده ... همینقدر با شکوه... نوشته شده در یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 6:2 توسط حمید عسکری اطاقوری| |,تولدم,تنها,روزیست,زمین,زمان,تحمل,نفسم,کنایه,میکشد ...ادامه مطلب

  • باران که ببارد من در مزرعه ی آغوشت بوی آسمان خواهم گرفت ...

  • در جوار نیلی خزردر پناه جنگل انبوهدر حصاری از کوهبا درختانی پر از شکوفه هایبهار نارنجایستاده سبز سبززیر چترآبی آسمانلنگروددر مزارع شالی****من یک شاعر معمولیمدر شمال به دنیا آمدمدرجنوب با او حرف میزنمدر شرق با خودم راه میرومو در غرب به خوابش میرومچقدر دور از همیمچقدر دور از هم ...بخاطر همین استکه حرف, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها