کوچه های باران خورده

متن مرتبط با «گاهی به پشت سر نگاه کن ویکی پدیا» در سایت کوچه های باران خورده نوشته شده است

و تو بی گمان همان باران بهاری ...

  • و تو بی گمان همان باران بهاری ... در گذر از روزهای عمر آنقدر تجربه اندوخته ام که میدانم زندگی در هر برهه از عمر آدمی با ترکیبی از موفقیت و شکست پدید می آید تا روزهایمان را بسازد .زندگی همچون فصل ها بهار دارد دل انگیز تابستان دارد ملال آورپاییز دارد پر از اوهام و خیال و زمستان که تنت یخ میزند از بادهای سرد موسمی ...تجربه به من می گوید نمی شود آنطور آرمان گرایانه حرف بزنم و برایتفقط بهار بخواهم و ثروت هنگفت که خیالت راحت باشد سالت پر از شادیشود و شعف و میدانم که میدانی تعارف است و بس...میدانم که میدانی زندگی یک جاده است پر از پیچ و سنگلاخ که روزها و شبهای زندگیمان شکننده به حرفی ، حدیثی ، رفتاری ثانیه ها را به کاممان تلخ می کند...میدانم که میدانی همانطور که قرار به موفقیت تقدیر برایمان ترسیم کردهگاهی دستمان را هم آرزوهایمان کوتاه میکند که نه من میدانم حکمتش را و نه تو ...میدانم که میدانی اندوه درد جسم ، غبار فراق با هدیه ی اشک در چشمهایمان، ره آوردیست بس اندوهناک که در برهه های از روزها مهمان عمرمان میشود و قلبمان را پر از خون میکند...در طول این سالها یاد گرفته ام ثروت و مال دنیا شاید خوب باشد اما گاه بیشتربا داشتنش چنان بر ما سخت میگذرد که آرزو میکنیم تمام آن چیزی را که بدست آورده ایم بدهیم تکه ای آرامش و شادی را بدست آوریم...میدانم که میدانی، فاصله های زیادی از عمر را که پیموده ایم بسیاری از تلخی ها شاید خواست ما نبودند اما شاید با انتخابهای اشتباهمان تاوان داده ایم...در کنار سفره هفت که می نشینیم شاید در عمق چشمانمان نگرانی طوفان بکند از هراسی که تا بهاری دیگر در از دست دادن عزیزانمان را داشته باشیم ...برایت در سالی که نو شدنش شاید یک رفتار آگاهانه طبیعت باشد اما فق, ...ادامه مطلب

  • بهار را بر گل های دامنت بپاش...

  • بهار را بر گل های دامنت بپاش... زمستانمورمورکنانآرام آراماز نوک انگشتانمبیرون می زندو بهار ؛جایی از حوالی گردنتدر تمام‌تنمپخش می شود نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: پنجم فروردین ۱۴۰۳ ساعت: 8:57 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من بی تو در بهار هم گریه میکنم ....

  • من بی تو در بهار هم گریه میکنم .... فصلها نو میشوند درختان سبزو هوا تازه تر...زمان را دزیده ام از تمام ثانیه های دربدرتا وقتی نیستی هیچ ثانیه ای بی تو تکرار نشودشاید در اوج این ثانیه های نبودنتکودکی در کنار حوض تشنه ینگاه مهربان تو باشدشاید دلی هنوز به امید دیدارت می طپدو شاید ماهی قرمز توی تنگ حوض روی سفره ی هفت سیناز لای پنجره نیمه باز اتاق منتظر دروازه ی نور باشدنوری از برق چشمانت جهان را روشن میکندباران که آمد از پشت ابرهای مه گرفتهمواظب تمام ستاره هایم باشمن زمان را دزیده ام تادر هیچ قرنی تکرار نشویتا بادهای موسمی طعم آغوشت رادر آغوش هیج نسلی به صلیب نکشدحتی اگر قرنها هیچ نسیمی بوی تو را در یاد هیچ عاشقی به یادگار نگذاردمن تا قرنهای قرن منتظر نیامدنت می مانم...///پ.نروزنه ای میان دیوار شده امدیواری که رو به تمام آوارهای جهان است نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیستم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 11:5 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آنقدر نیستی که حرفهایم را بالا نیامده در گلویم گمشان میکنم ....

  • آنقدر نیستی که حرفهایم را بالا نیامده در گلویم گمشان میکنم .... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سیزدهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 19:28 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گاهی به پشت سر نگاه کن گم شده ام اینجا ...

  • گاهی به پشت سر نگاه کن گم شده ام اینجا ... این روزها که هوا یکسر به بهار زده آدم دلش غنچ میزنه برای رفتن و رفتن ...کاش اون دل و دماغ همیشگی بود کاش...روزها و هوای روزهای نزدیک بهارهمیشه واسه همه یه غم بزرگی داره که هیچ کس نمیدونهنمیدونم چرا این غروبای یه غم عجیبی تو دلم سنگین میکنه ؟!اما یه حال خوبی هم به آدم میدههرصبح وقتی جلوی آینه وا می ایستی و با موهات ورمیریسفیدی موهات تو ذوقت نمیزنهگودی زیر چشمت برات اهمیتی نداره ...نمیدونم چرا وقتی باد میاد تو تنم بپیچه سردیش یه ذوقی بهم میدهیه ذوقی مثل یه کرم ابریشم تو انتهای پیله بودناینکه فکر میکنی هرلحظه میخوای این حصار دورت رو بشکنیو مثل پروانه ها پرواز کنی ...هوای بهار واسه همین چیزاش قشنگه که آدم دلش میخواد واسش بمیره ...پ.ندوروغ گفتم من حس و حال و خودمو میشناسم میدونم چه مرگمه . نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۲ ساعت: 19:45 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • از تو آهی مانده در حسرت دیدارت

  • از تو آهی مانده در حسرت دیدارت _زنگاهی_ از تو اسیر عشق شدم_نگاهی _ که مرا آواره روزگار کرد_ گاهی _ گاه گاه سراغی از من گرفتی_آهی _ مانده از آن همه سوز عشق...پ.نبا تو در پیچ و خم این جاده ها خواهم مردشک نکن؛من جای تو ؛جای من...جای دو نفر خواهم مرد .... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۲ ساعت: 9:13 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دردت به جانم ...

  • دردت به جانم ... دردت به جانم...کاش میدانستی کهصبر و آرامشی که جهان اکنون دارداز چشمان تو آمدهو صلالبت تمام کوهها در شانه های توخلاصه شده اند ....مهتاب را می بینی که چه زیبابا جهان سخن می گویدتمام آرامشش را ازتبسم لبهای تو به یادگار دارد...جان من...ثانیه های بی قرار امروزبی قراری نگاه منتظر من استمنتظر آمدن سایه ای از تو پشت دیوار آسایشگاه روزگاراما چه خوش آیند است که صبحبه امید دیدار دوباره ات -دوستت دارم -ها راآفتاب از دهان من مزمره می کندبرای روزی تازه.... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: نهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت: 10:15 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گاهی از دور تماشای تو دلخواه تر است ....

  • گاهی از دور تماشای تو دلخواه تر است .... در هر لباسی که تورا تصور کنمزیباترینی بی آنکه استعاره ی هیچ فصلی را بهم ریخته باشی بهار با شکوفه های تن تو می تواند زرد باشد و زیباترین تابستان هوای لبهایت می تواند سرد باشد اما دلچسب در آغوش تو بودن...پائیزها اگر سبز باشد تو بی گمان رویایی ترینیو زمستانی گرم که تنهایی را از یادم ببرد ...چه فرقی میکند کدام فصل را به یادت باشم وقتی کفش هایت به خلخال های زنان قجری مانند استبا هر قدمی در رویایم قلبم را سوراخ میکند ...وقتی با نوک انگشتانت به اشاره باران را به زمین میفرستیتو بی گمان زاده ی دست فرشچیانی همانقدر زیبا در تابلوهایشکه خدا را هم به حیرت گذاشته ....نمیدانم اگر پیکاسو، ونکوک هم زنده بودند در آن لحظه های که روبرویم در قاب چشمانم می نشینیبتوانند بی نظیرترین تابلوها را خلق کنندخدا هم گویی محو خطوط لاغر حجیم گونه های توستکه اینگونه فصلها را بهم ریخته ...گل های نرگس خونه مادر یکی یکی دارن سر از بوته هاشون در میارین یادش بخیر وقتی بودی چه رازهای مگویی از تو برایشان وقتی عطر خوش نرگس تو حیاط خونه می پیچید نقل می کردم. امروز که اولین گل نرگس حیاط رو چیدم جوری دلسوزانه نگام میکرد که ایمان آوردم که گلها هیچ وقت نمی میرن اونها سینه به سینه رازهاشون رو به نسلهاشون انتقال میدن . نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: چهاردهم دی ۱۴۰۲ ساعت: 19:14 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به خوابم بیا..

  • به خوابم بیا...به خوابم بیاو‌ بوسه ای لای حافظ بگذاربگذاز این پائیز هم بخیر بگذرد نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هشتم آذر ۱۴۰۲ ساعت: 20:49 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پنج شنبه ها..‌..

  • پنج شنبه ها..‌.. پنج‌شنبه را باید روبرویت نشستو چای دارچین دم کردپرده ی تمام اتاقها را کشیدخاموشمستانهو کم نور...پنج شنبه ها بایدروبریت نشستاز تو نوشتو آرام آرام تو را بوسید...پ.ناگر راه را گم کردیاگر مرا به یادت نیاوردیاز نو شروع کن ...کافیست باز دوستم بداری و بگویی...////خدا انگار منتظربازنشستگیم بود که بشم تموم کارهای تلبار شده رو بهم بده تموم اون چیزهایی که دوست داشتم باشم نیم قرن دوم داره اتفاق می افته .این روزها سخت درگیر کارهای شلوغم و پاییز لعنتی هم داره بدون هیچ مزه نشستن زیر دندونم میگذره , ...ادامه مطلب

  • پشت کدام ابر بارانی ...

  • پشت کدام ابر بارانی ... عصرهای دلگیر جمعه...هوای عاشقانه پاییزفصل باد و‌باران های موسمی همه و همه رو‌ بی خیال !!لطفا بمن بگو من؛کجای دوست داشتنی هایت هستم ؟! نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هشتم مهر ۱۴۰۲ ساعت: 21:26 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • به تو که فکر میکنم...

  • به تو که فکر میکنم... به تو‌که فکر میکنم...تمام قطب نماها گیج عقربه هایشان به هرسوییدیوانه وار می چرخندبه تو که فکر میکنم ...هیچ کشتی در هیچ بندریبند نمیشود!!به تو که فکر میکنم..‌.تمام ماشین ها با بوقهایکرکننده شان شهر رابه آشوب میکشند...به تو که فکر میکنم ...سرم گیج می رودو گنجشکهای توی این هوایسرد شروع به جفت گیریمیکنند‌!!به تو که فکر می کنم‌...به تو ...کاش میشد به تو فکر نکردتا یک لحظه جهانآرام بگیرد‌...پ.نفصل پاییز شده فصل کوچ واژه هاو هرشب خیالم پرواز می کندتا آسمان شبهای تو.... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سیزدهم مهر ۱۴۰۲ ساعت: 20:54 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • صدایم کن

  • صدایم بزن...صدایم بزن بلندباز هم بلندتر...من قول می دهمسر تا پا گوش شومپ.نهیچ راه مستقیمی مارا بهم نمی رساند از بیراهه ها بیا‌. نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: چهارم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 12:48 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • باز فریبی دیگر اصرار نکن لطفا...

  • باز فریبی دیگر اصرار نکن لطفا... دست بردار از من دست خود برگردنم دارنکن...لطفا!!!حلقه در حلقه در عشقدر بند غم و درد گرفتارم نکنلطفا!!!من خودم ویرانه ام سقف را برسرم آوار نکن لطفا!!!مردمان زخم زدن برتن و روحماین همه بر تنم زخم تلنبار نکنلطفا!!!سینه ام آشوب دارد این همه شعار برای انقلاب انبار نکنلطفا!!!خسته ای از من و ازخودلطف کن این بار انکار نکن لطفا!!!!من خودم از همه شهر گریزانم برگرد از من دیوانه فرار نکنلطفا!!!!عاشقم هستی دلت میداندعاشقی جرم قشنگیستعشق را انکار نکنلطفا!!!!گوش من پرشده ازحرف دروغبیهوده به فریبی دیگر اقرار نکنلطفا!!!!من خودم کودکم شبها بی خوابماین همه قصه تکرار نکنلطفا!!!من که میدانم به بازی گرفتی احساسم رااین همه عاشقی اصرار نکنلطفا!!!! نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سی ام تیر ۱۴۰۲ ساعت: 18:7 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وای به حالمان اگر...

  • وای به حالمان اگر... از هیچ چیز بعد ار مرگ نمیترسم از دنیای بعد مرگ که گفته انداز خدایی میترسم که _مسلمان_ باشد...!!!///واای به حال مردم جهانکه خدای قضاوت کنندهروز‌ قیامت هم مسلمان باشدواای به حالمان...واای به حال همه...///پ ن ما سالهاست هدایت شده ایم به خیرو نیکینه شر و جنایت... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: هجدهم آذر ۱۴۰۱ ساعت: 16:59 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها