- او -

ساخت وبلاگ
این روزهای سرد و کشدار انگار چیزی در گلویم گیر کرده است

چیزی شبیه به نبودن‌های کسی ...

دست به قلم که می برم جایی در سینه ام

شروع به طپیدن دوباره میکند

میشود میدان تاخت و تاز یک گله اسب وحشی...

 

اما این کاغذ و خودکار لعنتی عادت کرده اند

از نبودن بگویند

شاید مثل کودک و یا دیوانه ای که دروغ گفتن را بلد نیست

چیزی انگار گیر کرده در سینه ام

که از شاهرگ تنم سر می خورد به نوک انگشتانم...

-او کسی نیست –

-او- هربار که می آید گم میشود در سیاهی خودکارم...

-او – می شود شور نوشته هایم

در تلخی اشکهایم ...

-او- میشود کودک درونم

-او- میشود خیال کوچک هرشبانه ام

قد میکشد در کنج اتاقم...

-او- هرشب دستی به موهایم می کشد

میشود خورشید روزهایم ...

-او- میشود انگشت پشت پنجره ی خیالم

-او- هرصبح می رود توی آینه و مرا نگاه میکند

-او-میشود –بهار- ترین فصل زندگیم

- او- غباری میشود در قاب عکسهایم

- او- هرروز میشود انگشت اشاره مهربانی

و طرح لبخند محو بر لبهایم

-او – هر روز دلبری می کند

بر سطر سطر آبی فیروزه ی شیرین اعترافهایم ...

-او – میشود سایه ی روزهای بارانیم

نگاه مهربان چشمهایم

-او کسی نیست –

اما...

هرروز می پیچد در بغض این صدایم

-او- میشود شور و شادی خنده هایم

-او- ...

-او- ...

-او-

او هر شب می آید

در صفرترین ساعت عاشقی

در خوابهایم ...

اما من می ترسم از - تو -

می ترسم از روزی که شوی تو

پایان تمام این قصه هایم ...

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 270 تاريخ : جمعه 7 دی 1397 ساعت: 8:16