و روز کودکش را که زمین بگذارد
فردا که خورشید برآمد ؛ یادت باشد
او ( زمستان ) دختر یلداست ...
یلدا دخترکیست تنها با گیسهایی بلند
به بلندی تمام آرزوهای برباد رفته اش ...
او همچون پسته ها می خندد
یلدا دلیست که به دست آورده ایم
خنده ایست که بر لب نشانده ایم
یلدا پیش درآمد خواب زمستانیست
خوابی که سه ماه سرد و سیاه را باید
با توشه ی از مهربانی به بهار پیوند بزنیم
یلدا عروسیست بهانه ی پیوند در شبهای سیاه ...
یلدا را بیدار خواهیم ماند و کاش بیدار شدیم
یاد بگیریم که در سوز و سرمای زمستان
یلدا گرمی دستیست که ؛ امید به بهار را
یلدا دخترکیست ژنده پوش
و با ته مانده کبریت در کیسه اش
تا بگوید که ؛ هنوز نور مانده ،
تا دل گرم کنیم به بودنهایمان...
فردا عجوزه ی زمستان که بیاید
یلدا دخترک ته تغاری پاییز
دل سپرده به پسرک ترش روی زمستان
با نفرینی راهی قصر یخی خواهد شد ...
راهی سرزمین های دور خاطره ...
این پائیز که بگذرد
از یاد تو خواهم رفت
برف خواهد آمد
و تمام ردی از من
از تو پنهان خواهد کرد
زمستان که بیاید
من هم فراموش خواهم شد
نه باد می آید
و نه باران دل انگیز میشود
و نه پنجره ای که رو به کوچه ی دلم باز باشد
سرد است سرده سرد
همچون رابطه مان ...
این پائیز که برود که تو مرا به یاد نخواهی آورد
و من همچون آن پسرک زشت روی آبله گونی که
هیچ کس بازیش نمی گیرد
و هیچ آغوشی باز برای و دویدن در دشتش نیست
آرام آرام در کنج شیروانی سرد خاطره هایت
به خواب خواهم رفت
پائیز دارد میرود نازنین
اما تو بی من نرو این جهان خطر دارد ...
پائیز دارد میرود
و من هم از یادتو خواهم رفت
همچون لبخندهای بی بهانه ای من
همچون بوسه های گرمت روی لبهای من ...
پائیز دارد می رود
و تو مرا دیگر به یاد نخواهی آورد
همچون طعم بوسه هایت بر لبانم ...
////
عالی جناب خدا...
این پائیز هم رفت از تنوره هیچ خاطره ای
آبی گرم نشد
تا در سردی زمستان پیش رویت دلگرم
به آمدن بهار شویم !!!
عالی جناب ...
به تموم پائیزهای گذشته که فکر میکنم
دلم از تموم سکندری هایی که به دلم دادی
از تو دلم میگیرد
و از کسانی دیر آمدنشان و زود رفتنشان
فرسوده ام کرد...