بگو که مرا در هیچ کوچه ی ندیده ای ، بگو که رهگذر از همین حوالی بوده ای ...!!

ساخت وبلاگ

دستانم تهیست و از مال دنیا  چیزی ندارم

جز شبه جمله هایی تلخ با واژه های سرد...

و یک چهار دیواری در جمجمه ی سرم ...

که هرشب دردواره هایش را به در و دیوار می کوبد

و روز و شب را با موش های دو گوششان

به شنيدن نام -شيرين- تو از لبانم دیگر عادت كرده اند...

 اتاقی تنگ و تاریک و آینه ی  که روی خوش

به این مرده ی متحرک دیگر نشان نمی دهد...

و قلبی که از عشق ورزيدن هر چیز و هر کس جز تو اكراه دارد...

مضحكه ی ستاره ها نشده بودم که اين شب ها

از برکت نيامدن هايت به خوابم هم ...

 

به آسمان خشک و بی روح و بی باران زل می زنم

که پوزخندش را کرور کرور

ستاره های بی فروغش تحويلم می دهند...

اولین برف پاییزی در جاده ییلاقی لونک  به دیلمان

و مرور خاطراتی محو دفن شده در زیر خروار خروار سردی

وتلخی روزگار...

بگو که یک رنگ و عاشقم نبوده ای

بگو هزار رنگ دلت...

قالی رنگ رنگ بوده ای...

بگو ...

اگر حرفی بینمان مانده بود

این همه جاده سکوت نمی کرد !!!

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 270 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 23:49