هرشب تنهایی ؛ همه شب تنهایی ( ۵ )

ساخت وبلاگ
جان به لب کرد همه جانان مرا 
جان به جان کرد همه دین و ایمان مرا...
همه جا تاریکی 
همه جا چادر شب 
همه جا در خور یک عصر بلند 
چشمها برهم شد 
دستهایم بسته 
پاها رسته شدند
تن من کرت شده ست

بی رمق تر از شب 
بی بهاتر از تب 
روح من پر بکشید 
از تن جسم نحیف و تنها 
وبه خوابی که مرا همچو پرکاهی برد ...
جسم خودرا دیدم 
آرمیده برتن جسم زمین 
آرمیده در بستردر خواب ...
این منم یا که اون من شده است ؟؟!!!
من او هردو یکیم
پس چرا من اینجا؟! 
پس چرا او آنجا ؟!
و به آهسته فرود آمدم
از جای بلند 
وقت نزدیک شدن 
منه او رنگ در چهر ه نداشت 
گنگ ومبهوت شدم 
واله و سر گردان 
مرده ای بوده ام انگار 
در بستر خواب ، قرنی خوابیده 
روزها خوابیده ، شبها خوابیده ...
همه هر ثانیه و هر لحظه فقط خوابیده
ترس و وهم همه جان و تنم را پر میکرد
نکند مرده منم...
نکند آن که به رگ خواب زده 
نکند مرده منم ؟!
یا که من مرده ی او !!
نکند باز نتوانم برگشت 
به همه دنیایم 
به همه حب یک جاه مقام 
به همه دیدن کوچه های مهتاب 
به همه زن و فرزند عزیز 
به همه ملک دارایی ها
به همه عشق آن شهوت ها 
به همه دیدن دشتی پر نور 
به همه حب یک طنازی 
به همه ...

همه ها سنگ شدند 
همه دیوار شدند 
همه را کوه بلند 
جملگی راه بر من بستند 
ومنی پشت یک دیوار بلند ...
مانده بودم حیران 
واله و سرگردان 
بروم یا نرم ؟!

نوشته شده در بیست و ششم مرداد ۱۳۹۶ساعت 8:27 توسط حمید عسکری اطاقوری| |

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : هرشب,تنهایی,همه,تنهایی, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 266 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 8:21