کوچه های باران خورده

ساخت وبلاگ
من بی تو در بهار هم گریه میکنم .... فصلها نو میشوند درختان سبزو هوا تازه تر...زمان را دزیده ام از تمام ثانیه های دربدرتا وقتی نیستی هیچ ثانیه ای بی تو تکرار نشودشاید در اوج این ثانیه های نبودنتکودکی در کنار حوض تشنه ینگاه مهربان تو باشدشاید دلی هنوز به امید دیدارت می طپدو شاید ماهی قرمز توی تنگ حوض روی سفره ی هفت سیناز لای پنجره نیمه باز اتاق منتظر دروازه ی نور باشدنوری از برق چشمانت جهان را روشن میکندباران که آمد از پشت ابرهای مه گرفتهمواظب تمام ستاره هایم باشمن زمان را دزیده ام تادر هیچ قرنی تکرار نشویتا بادهای موسمی طعم آغوشت رادر آغوش هیج نسلی به صلیب نکشدحتی اگر قرنها هیچ نسیمی بوی تو را در یاد هیچ عاشقی به یادگار نگذاردمن تا قرنهای قرن منتظر نیامدنت می مانم...///پ.نروزنه ای میان دیوار شده امدیواری که رو به تمام آوارهای جهان است نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیستم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 11:5 کوچه های باران خورده ...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 13 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 15:12


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: سیزدهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 19:28

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 20 اسفند 1402 ساعت: 15:57

مراقب این روزهای دلپذیرنزدیک بهار باشید...مراقب خودتان باشیداین صبح ها...این روزها ......اصلا چرا سرتان را درد بیاورم !!!بعضی خاطرات _این روزها_آدم می کشند ...پ.نمچاله میشوم در خودم من سالهاست که دور از توزیرپای تمام فصلها مرده ام .///هر شب با تور باد ، به شکار عطر تو می روم!در عمق جنگل خواب!پشت آن کاج های تلخ!پشت آن چترهای خیس !ته همین کوچه بن بست! نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: شانزدهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 10:18 کوچه های باران خورده ...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 20 اسفند 1402 ساعت: 15:57

گاهی به پشت سر نگاه کن گم شده ام اینجا ... این روزها که هوا یکسر به بهار زده آدم دلش غنچ میزنه برای رفتن و رفتن ...کاش اون دل و دماغ همیشگی بود کاش...روزها و هوای روزهای نزدیک بهارهمیشه واسه همه یه غم بزرگی داره که هیچ کس نمیدونهنمیدونم چرا این غروبای یه غم عجیبی تو دلم سنگین میکنه ؟!اما یه حال خوبی هم به آدم میدههرصبح وقتی جلوی آینه وا می ایستی و با موهات ورمیریسفیدی موهات تو ذوقت نمیزنهگودی زیر چشمت برات اهمیتی نداره ...نمیدونم چرا وقتی باد میاد تو تنم بپیچه سردیش یه ذوقی بهم میدهیه ذوقی مثل یه کرم ابریشم تو انتهای پیله بودناینکه فکر میکنی هرلحظه میخوای این حصار دورت رو بشکنیو مثل پروانه ها پرواز کنی ...هوای بهار واسه همین چیزاش قشنگه که آدم دلش میخواد واسش بمیره ...پ.ندوروغ گفتم من حس و حال و خودمو میشناسم میدونم چه مرگمه . نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۲ ساعت: 19:45 کوچه های باران خورده ...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 23:06

از تو آهی مانده در حسرت دیدارت_زنگاهی_ از تو اسیر عشق شدم_نگاهی _ که مرا آواره روزگار کرد_ گاهی _ گاه گاه سراغی از من گرفتی_آهی _ مانده از آن همه سوز عشق...پ.نبا تو در پیچ و خم این جاده ها خواهم مردشک نکن؛من جای تو ؛جای من...جای دو نفر خواهم مرد .... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هشتم بهمن ۱۴۰۲ ساعت: 9:13 کوچه های باران خورده ...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 23:06

در آغوشم بگیر کسی میخواهد جانم بگیرد کسی که هرصبح در آینه مرا بغل کرده . می آید زبان می گشایی...می رود تنهایی درد میشود تا مغز و استخوانت ...پای در راه میشوی از گلهای سرسبد واژه بچینیبرایش قصه نجوا می کندتو می مانی شه زاده قصه های شب...و بیداری های بی مخاطب ...ثانیه به ثانیه در تو دلیل می شوددلیل لبخندهای بی گاهدلیل بی گدارهای هرگاه...دلیل بی بغض های بی پناه...دلیل زنده بودنت ...پ.نتو این نیم قرنی که عمر از خدا به زور گرفتم فهمیدم هرصبح باید دلیلی برای یبدارشدن و راه افتادن و زندگی کردن داشته باشی وگرنه این جهان به پشیزی نمی ارزد. نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سوم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 19:36 کوچه های باران خورده ...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 13 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 23:06

دردت به جانم ... دردت به جانم...کاش میدانستی کهصبر و آرامشی که جهان اکنون دارداز چشمان تو آمدهو صلالبت تمام کوهها در شانه های توخلاصه شده اند ....مهتاب را می بینی که چه زیبابا جهان سخن می گویدتمام آرامشش را ازتبسم لبهای تو به یادگار دارد...جان من...ثانیه های بی قرار امروزبی قراری نگاه منتظر من استمنتظر آمدن سایه ای از تو پشت دیوار آسایشگاه روزگاراما چه خوش آیند است که صبحبه امید دیدار دوباره ات -دوستت دارم -ها راآفتاب از دهان من مزمره می کندبرای روزی تازه.... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: نهم بهمن ۱۴۰۲ ساعت: 10:15 کوچه های باران خورده ...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 16 بهمن 1402 ساعت: 16:37

و ای کاش میشد...

وای کاش میشد اما ؛

سالهاست ؛

که به نیاز می فروشیم زندگی را

همچون دخترک گل فروش سر چهار راه

ملتمسانه به این و آن ...


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: بیست و هفتم دی ۱۴۰۲ ساعت: 19:34

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 11 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 16:01

شده ام مبتلای تو... وقتی می شکندسد سکوت مراهوای تو ...آرام نمی شود دلم جز با صدای تو ...تمام سهم من از تواندوه بی پایان استتمام آن عشقیست که شده ام مبتلای تو...جز انکه شده ام مبتلای تو ...پ.ناندوه نداری جایی دیگر در خیال منوقتی پر شده است از تو تمام خیال من نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: پنجم بهمن ۱۴۰۲ ساعت: 17:45 کوچه های باران خورده ...ادامه مطلب
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 13 تاريخ : دوشنبه 9 بهمن 1402 ساعت: 16:01

هیچ چیز این جهان اتفاقی نیست

حتی؛

افتادن سایه نگهایت به روی پلکهایم ........


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: بیستم دی ۱۴۰۲ ساعت: 20:31

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 15 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 14:18