کوچه های باران خورده

متن مرتبط با «جاری» در سایت کوچه های باران خورده نوشته شده است

در جانم جاری هستی نگران نبودنهایت نیستم ....

  • در جانم جاری هستی نگران نبودنهایت نیستم .... در وحشت این شب های بی تو که هوا پر شده از شب بو ها و آقاقیاپر از سایه ی ترسم... کاش و ای کاش؛آرام می خزیدی همچون سایه ای از پشت دیوارو یا خیالی امن از میان پنجره ...می ترسم،می ترسم از این شبها از سکوت دیوانه کننده اشاز نبودنت که آرام عشق در گوشم نجوا کنیاز این همه جاده های بی انتهاکه هیچکدامش به تو ختم نمی شوداز این همه همهمه ای که پایم رام را می کشدبه سراشیبی جاده ای که جز سقوط نیستاین مسافر خسته می ترسدمی ترسد که پیچاپیچ مشغله هایت فراموشش کنیمی ترسد و این ترس تا دندان مسلح که تاخود صبح شلاق بر پلک خوابهایش می زندمی ترسم...می ترسم از دستهایی که گرمای نبودنش لحظه لحظه تنهاییش را کشدارتر کندو شبهاش را به درازا بسپارد ...او می ترسد رنج این سفر در تنش بمانداین همه انتظاراین همه چشم براهی ...می ترسد از دستهایی که دیگر بوی بهار ندهد...می ترسد از اندوه و دردی که در جانش تنیده زخمی تازه تر سر بر آورد...می ترسد از قد کشیدن سایه های _ ناهمراه _از سکوت شبهایی که _ نشانی از صبح _ ندارد...کاش...کاش و ای کاش ...همانی باشی که در آینه _ بامن می خندی _کاش خورشید باشی که روشن کند دنیایی راکاش مهتاب باشی با ردی و نشانی از کوچه های مهربانی...نه مرغی حقی که در سکوت پنهان شب بی هیچ نشانیترس را در تنم جاری می کند.پ.نهیچ دانستی که همچون پیراهن برتنم لحظه ای دور شوم می میرم !؟ نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ ساعت: 9:39 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها