پنج شنبه ها.... پنجشنبه را باید روبرویت نشستو چای دارچین دم کردپرده ی تمام اتاقها را کشیدخاموشمستانهو کم نور...پنج شنبه ها بایدروبریت نشستاز تو نوشتو آرام آرام تو را بوسید...پ.ناگر راه را گم کردیاگر مرا به یادت نیاوردیاز نو شروع کن ...کافیست باز دوستم بداری و بگویی...////خدا انگار منتظربازنشستگیم بود که بشم تموم کارهای تلبار شده رو بهم بده تموم اون چیزهایی که دوست داشتم باشم نیم قرن دوم داره اتفاق می افته .این روزها سخت درگیر کارهای شلوغم و پاییز لعنتی هم داره بدون هیچ مزه نشستن زیر دندونم میگذره , ...ادامه مطلب