کوچه های باران خورده

متن مرتبط با «تنها» در سایت کوچه های باران خورده نوشته شده است

این روزها تنها، در باغ دلم با تو خاطره می چینم

  • گیرم در کنار همین شبهای دراز دیوانه و مسخ شده پنجره ام باز و دست و چشم خشک شده به راهبه کوچه ای که رهگذرانش هی می آیند و هی میروند - بمیرم -کدام ستاره و ماه در آسمانروبند سیاه برچهره اش میزند !!؟؟؟کدا, ...ادامه مطلب

  • روز تولدم تنها روزیست که زمین و زمان تحمل نفسم را بی گله و کنایه بر دوش میکشد

  • خدایا... وعده نگاهی داده بودی سبزتر از خواب بهشت از شاخه ی هیچ‌ درختی گناه نکردم و جهانت اما جهنمی از یک سیب بود !!! دیشب با چهار دیوار سفید چند پرنده کاغذی یک ساعت قدیمی خوش حافظه  و یک شمع  تولدم را جشن گرفتم همین قدر ساده ... همینقدر با شکوه... نوشته شده در یکم شهریور ۱۳۹۶ساعت 6:2 توسط حمید عسکری اطاقوری| |,تولدم,تنها,روزیست,زمین,زمان,تحمل,نفسم,کنایه,میکشد ...ادامه مطلب

  • هرشب تنهایی ؛ همه شب تنهایی ( پایانی )

  • بگذرم از همه ها ... یا که برگشت کنم ؟!لحظه ای در پس یک ابر قشنگ چهره ی نورشد و دستم بگرفت با نوایی خوش آهنگ گفت به من :سفرت را تو برو ...بازکن بند اسارت از تن بگذر از مال و منال بگذر از این همه نجوای دروغ بگذر از همه نقش که رنگ وارنگ است بگذر از خود ،بگذر از او بگذر از عشق که دل را تنگ است بگذر از جاه مقام ...بگذر از جا ومکان ...بگذر از ...سفرت را تو برو عشق ها رنگینند ...این همه در پی یک یار دویدی بس نیست ؟!این همه در پی دلدار دویدی بس نیست؟!این همه چهره ی اغیار بدیدی بس نیست؟!این همه روز شدو در پی آن شب بگذشت این همه در پس ابری رخ مهتاب ندیدی بس نیستدیدی آخر به خطای خود رسیدی ؛ بس نیست؟!سفرت,هرشب,تنهایی,همه,تنهایی,پایانی ...ادامه مطلب

  • هرشب تنهایی ؛ همه شب تنهایی ( ۵ )

  • جان به لب کرد همه جانان مرا جان به جان کرد همه دین و ایمان مرا...همه جا تاریکی همه جا چادر شب همه جا در خور یک عصر بلند چشمها برهم شد دستهایم بسته پاها رسته شدندتن من کرت شده ست بی رمق تر از شب بی بهاتر از تب روح من پر بکشید از تن جسم نحیف و تنها وبه خوابی که مرا همچو پرکاهی برد ...جسم خودرا دیدم آرمیده برتن جسم زمین آرمیده در بستردر خواب ...این منم یا که اون من شده است ؟؟!!!من او هردو یکیمپس چرا من اینجا؟! پس چرا او آنجا ؟!و به آهسته فرود آمدماز جای بلند وقت نزدیک شدن منه او رنگ در چهر ه نداشت گنگ ومبهوت شدم واله و سر گردان مرده ای بوده ام انگار در بستر خواب ، قرنی خوابیده روزها خوابیده ، شبه,هرشب,تنهایی,همه,تنهایی ...ادامه مطلب

  • هرشب تنهایی ؛ همه شب تنهایی ... ( ۱ )

  • هرصبح تا به غروب  رهسپارم رهسپار ، تا برسم بر کویت هرروز تنهایی... همه روز تنهایی...   سنگ مردم برسر  طعنه هاشان بر دل  هرروز رسوایی... همه روز رسوایی... طعنه ها خوردم من گریه ها کردم من ... طعنه ها ناسورند  گریه ها پنهانی  هرروز پنهانی... همه روز پنهانی... همه شب تا به سحر  پای دیوار نشستم که ببینم,هرشب,تنهایی,تنهایی ...ادامه مطلب

  • هرشب تنهایی ؛ همه شب تنهایی ( 2 )

  • وه چه زیبا بودی !! وه دل آرا بودی  ! بر لبت قند و عسل درو مرواریدی بر گلویت بسته ... -هی فلانی محرم راز نیصادق دیده به مهتاب نیتو به چشمم قطره ای درگندابدیده را پاک بکنتوشه بردار و بروبه سفرتا که دلت راست شوددل تو محرم اسرار شودسفرت را تو برو ... به چه خوابی دیدم خواب آبروی کمان ، ماه نجیب ... تنگ د,هرشب,تنهایی,تنهایی ...ادامه مطلب

  • هرشب تنهایی ؛ همه شب تنهایی ( ۳ )

  • من سفر خواهم رفت  به جهانهای دگرآن جهانی که آلوده نبود در جهانی که پراز رنگ نبود خالی از رنگ سیاه خالی از دغدغه ی رنگ و ریا پاک بود پاک تر از آینه ها...   و تو چون خنده ی یک صبح بهاریچون نسیمی آرام‌در تنم پیچیدی و به آهسته به گوشم گفتی :سفرت را تو برو ... من شنیدم که پیغامت را  به لب گوش گلی سرخ که ,هرشب,تنهایی,تنهایی ...ادامه مطلب

  • هرشب تنهایی ؛ همه شب تنهایی ... ( ۴ )

  • دور از رخ محبوب ،عصری طولانی ... روز هم انگاری از برایم طی شد  در من عاشق هم لحظه ی دیدار ، تند تر شد!! روز طولانی شد  هی به دل می گفتم : که چرا شب نرسید؟! منه دلداده به راهی به نوایی به شبی  به شبی راهی راه شدم... به شبی از پس یک روز بلند  وشبی ... به خودم هی نهیبی بزدم  -سفری خواهم کرد دل تو شاد ش,هرشب,تنهایی,تنهایی ...ادامه مطلب

  • چقدر تنهائیت این روزها در من بزرگ شده !!!

  • این همه نوشتم تازه یادم آمد چقدر تنهایم...! مثل همین کاغذهای سیاه شده ی روی میزم این دفترچه تلفن بی مصرف... مثل این شمعدانی لب پنجره تنگ بلور جرم گرفته... مثل این صفحه ی بی احساس مجازی... لیوان لب پریده و جرم گرفته...   مثل این زخم در گلو...   آخ این زخم را ببین !! ببین چقدر بزرگ شده ای - من - !!! , ...ادامه مطلب

  • پیراهن درد خیس خیس است روی بند تنهائیم هنوز...

  • تابستان هم سرم را با خورشید نبودنت گرم کرده اما هنوز منتظر بوسه های- بهار-م این روزها که نیستی فقط –دوستت دارم- شاید کاریست که ازدستم بر می آید...    جناب خدا... ماههاست خواب ندیده ام !! از همان لحظه ی که دست به یقه باتو هرشب کلنجار رفتم وهرصبح این تو بودی که پیروز شدی پرچم زندگی رو باز  یک روز دیگر روی عمرم برافراشتی و خنده های فاتحانه ات را هرروز به رخ کشیدی جناب خدا... دیگر آرزوی هیچ رویا وخوابی نمی کنم وقتی روزت هر روز بادرد به من هدیه میکنی انتظار شب رویا انتظار بیهوده ایست راستی جناب خدا ... من قبل از مرگم همه چیز رو به - خدا - خواهم گفت , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها