کوچه های باران خورده

متن مرتبط با «خداراهم» در سایت کوچه های باران خورده نوشته شده است

وقت رفتن دست خداراهم بگیر با خودت ببر

  • وقت رفتن دست خداراهم بگیر با خودت ببر سکوت خواهم کرد وقتی قرار استدر دست تو همچون بازیچه ای ، دست به دست شوم ...من تمام فریادهای بی صدایم رادر گلو خفه خواهم کردفریادهایی که تا عمق بی مکاندر ته قطب سرد این دنیا خواهد رفت برنگرد و به پشت سر هم نگاه نکن برگرد همان جا برگرد به _ آن جا _خیالت آنقدر مهربان نبودکه شبهایم را مهتابی کند و صبحهایم را چراغانی ...به خیالت رنگ وارنگیت بسپار،دیگر هیچ کاشی در هیچ حوضی خیال آبی شدن را به خودش نخواهد کردوقتی دنیایی که ساخته ای تیره و سیاه است نمی ترسم دیگر از این باد نمی ترسم دیگر از پاییز نمی ترسم دیگر از بودن بی تو ...سرم را گوش تا گوش در یخدان آبتمام حوض ها تا گلو فرو خواهم کرد.شاید این دنیای بی صدا و گنگ منبرای گرگی معرکه ای باشد شاید او کنارم بنشیند و پنجه های هایش را به نوازش موهایم در آن فرو کند بی آن که دلم را بدرد آورد بی آنکه تمام روح پاکم را بدرد ...شاید او لحظه هایی هم نفس با آخرین نفسهایم با من هم نفس شد و ایمان بیاورد که از دورهای دور آمده اماز آن دورهایی که آدمیانش ؛ آدمیت را به سخره گرفته اند.دلت برای من برای تمام بی خوابی هایم برای تمام غمگینی هایم برای تمام ...دیگر نسوزد شاید- گرگی - هم نفس با من به سکوتم ایمان بیاورد سکوتی که تو برایم به یادگار گذاشته ای ...من دیگر در هیچ جایت نخواهم بود در پشت حرفهای نگفته ات در پشت لبهای تلخت در پشت چشمهای خیره ات چشمهایی که به گمانت یک مشت جمله ها و حرفهای بی سر و ته معلق در آسمان را هرصبح در سبد میگذارم تا درهم ببرند تمام احساسش را ...////پ.نبعضی موقعها برای بعضی آدمها باید حتی وقت رفتن دست هم تکان نداد که هزار حرف حدیث پشتش را برای خودش ترجمه کند.​ما آدمهای امروز رودرو زبان ه, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها