وقت رفتن دست خداراهم بگیر با خودت ببر

ساخت وبلاگ

وقت رفتن دست خداراهم بگیر با خودت ببر

سکوت خواهم کرد وقتی قرار است

در دست تو همچون بازیچه ای ،

دست به دست شوم ...

من تمام فریادهای بی صدایم را

در گلو خفه خواهم کرد

فریادهایی که تا عمق بی مکان

در ته قطب سرد این دنیا خواهد رفت

برنگرد و به پشت سر هم نگاه نکن

برگرد همان جا برگرد به _ آن جا _

خیالت آنقدر مهربان نبود

که شبهایم را مهتابی کند

و صبحهایم را چراغانی ...

به خیالت رنگ وارنگیت بسپار،

دیگر هیچ کاشی در هیچ حوضی

خیال آبی شدن را به خودش نخواهد کرد

وقتی دنیایی که ساخته ای تیره و سیاه است

نمی ترسم دیگر از این باد

نمی ترسم دیگر از پاییز

نمی ترسم دیگر از بودن بی تو ...

سرم را گوش تا گوش در یخدان آب

تمام حوض ها تا گلو فرو خواهم کرد.

شاید این دنیای بی صدا و گنگ من

برای گرگی معرکه ای باشد

شاید او کنارم بنشیند و پنجه های هایش را

به نوازش موهایم در آن فرو کند

بی آن که دلم را بدرد آورد

بی آنکه تمام روح پاکم را بدرد ...

شاید او لحظه هایی هم نفس با آخرین نفسهایم

با من هم نفس شد و ایمان بیاورد

که از دورهای دور آمده ام

از آن دورهایی که آدمیانش ؛

آدمیت را به سخره گرفته اند.

دلت برای من

برای تمام بی خوابی هایم

برای تمام غمگینی هایم

برای تمام ...

دیگر نسوزد

شاید- گرگی - هم نفس با من

به سکوتم ایمان بیاورد

سکوتی که تو برایم به یادگار گذاشته ای ...

من دیگر در هیچ جایت نخواهم بود

در پشت حرفهای نگفته ات

در پشت لبهای تلخت

در پشت چشمهای خیره ات

چشمهایی که به گمانت یک مشت جمله ها

و حرفهای بی سر و ته معلق در آسمان را هرصبح

در سبد میگذارم تا درهم ببرند تمام احساسش را ...

////

پ.ن

بعضی موقعها برای بعضی آدمها باید حتی وقت رفتن دست هم تکان نداد که هزار حرف حدیث پشتش را برای خودش ترجمه کند.

​ما آدمهای امروز رودرو زبان همدیگر را نمی فهمیم بعد از چشم آدمها، از رفتارها، از سکوتهاشون بفهمین چه چیز پشت ان هم نقاب کریه شون قایم شده.


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: چهاردهم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 7:40

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 75 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 20:33