کوچه های باران خورده

متن مرتبط با «مرگ» در سایت کوچه های باران خورده نوشته شده است

رقص مرگ من...

  • رقص باد در هزار توی موهایت ...جهان پا به پای چینهای دامنت می رقصدشکوفه های بهارنارنج همه مست عشوه هایت و باران می بارد و موسیقی عشق می نوازداردیبهشت و زمان دوست داشتن تو و تو نیستی و مرگ به انتظار آخرین نفسهایم چی بی رحمانه می رقصد در لحظه لحظه روزهایم در این بهار دل انگیز...***دستم به نوشتن نمی رود دلم به آرامش ...کدام سمت ایستاده ای شمال یا جنوب!!شرق یا غرب !!بگو کدام سمت نماز به اقتدای حضورت بجا بیاورم تا خدا هم باور کند بی تو زندگی تک نفسی بیش نیست ریختن برای زیر پای قدمهای مرگ ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۱ ساعت: 6:20 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وقت برخواستن غبار از قدمت؛ قول دادم به خودم تا لحظه ی مرگ یادت را نتکانم

  • یادت هست آن روز بانو ؛روبرویم نشستی  ناگهان به چشمانم خیره شدیبا یه ذوقی تو برق چشماتو یه لبخند ملیح روی اون لبهای بی رنگ تر از هر سرخیگفتی ، یه آرزو کن...و من آرام چشمهایم را رو هم نهادماحساس کردم سن, ...ادامه مطلب

  • تمام دردهایتان را جایی چال کنید ، یک زمستان برای مرگ بدون _ او _ برای مردن کافیست

  • زمستان و همان عروس پا به ماه - بهار- است که گاهی ویار لباس عروس می کند... تو تاوان کدام حرف نگفته ای که پائیز با تمام و بادها و باران های عاشقانه اش رفت و من جرات نداشتم تا حتی یک بار بگویم _دوستت دارم , ...ادامه مطلب

  • دلیل مرگ تو‌ هستی و چشمانت !!!

  • بدان حالا دلیل مرگ و تنهایی ست و چشمانتبهارمن تویی آری٫ چه رویایی ست چشمانتچگونه می خواهی مرا ،ای عشق دل انگیزمکه سرشار و پر از هر آنچه زیبائی ست چشما, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها