کوچه های باران خورده

متن مرتبط با «آینه» در سایت کوچه های باران خورده نوشته شده است

در آغوشم بگیر کسی میخواهد جانم بگیرد کسی که هرصبح در آینه مرا بغل کرده .

  • در آغوشم بگیر کسی میخواهد جانم بگیرد کسی که هرصبح در آینه مرا بغل کرده . می آید زبان می گشایی...می رود تنهایی درد میشود تا مغز و استخوانت ...پای در راه میشوی از گلهای سرسبد واژه بچینیبرایش قصه نجوا می کندتو می مانی شه زاده قصه های شب...و بیداری های بی مخاطب ...ثانیه به ثانیه در تو دلیل می شوددلیل لبخندهای بی گاهدلیل بی گدارهای هرگاه...دلیل بی بغض های بی پناه...دلیل زنده بودنت ...پ.نتو این نیم قرنی که عمر از خدا به زور گرفتم فهمیدم هرصبح باید دلیلی برای یبدارشدن و راه افتادن و زندگی کردن داشته باشی وگرنه این جهان به پشیزی نمی ارزد. نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سوم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 19:36 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آب و آینه...

  • سلام بانوی آب وآیینه ...ممنونم که باز سلامم را میخوانی...راستی حالت چطور است ...درگیر و دار این هم بی مهری چه میکنی؟!راستی چه میکنی وقتی شبهادلتبرای کسی مثل من تنگ میشود ؟!حالت چگونه است بانو ؟!هیس ...!!!دلخوری هایت را بگذار برای روزگاری دیگرپاییز است بانو و فصل فصل دلتنگی ...پاییز است و درد تا مغزو استخوان میرود ...راستی بانو ...هنوز زنده ام و میان این همهبی مهری آدمهاهنوزم که هنوز نفس می کشمنمیخواهم خستگی هایم را برایت روایت کنماما باور کن خسته ام ...دلتنگم بودی ؟آخ من همیشه دلتنگی رابا دلخوری اشتباه میگیرم !!!اما من خستگی ات را از فرسنگهای دور بو میکشمما هردو خسته ایم ...خسته از این دورهای بعید ...خسته های از روزهای سردو نحیف ...خسته از ...اما هردو همچنان زنده ایمزنده ایم که برای هم دوباره سلامی بفرستیمزنده ایم به همین صبح بخیرهازنده ایم به تمام این رویاها...زنده ایم به همین شبهاوهمین باورها ...زنده ایم که دیگر همه را دوست بداریمزنده ایم به این همه شکلکها ...ممنونم بانو هرشب سلام مرا می خوانیو لبخندی به مهتاب میزنیتا دنیای مردمان مثل روز روشن شود ...ممنونم از لبخندهایتکه کنج قاب عکس روی طاقچه ی خاطره ها.‌.ممنونم از تو که هروقت دلم از این روزگار میگرفتهرشب این همه مهربانی در واژه هایم پاشیدیممنونم که به وقت دردهایمآرام وساکت لبخند برایم حواله میکردیتا جانی دوباره بگیرم...بانو ...فصل هایی آمدند و رفتندهمه چیز سرجای خودش بودجز –من- جز - تو- !!!میخواستم برایت بنویسماز آفتاب های بی موقع ، از باران های بی نغمه و ترانهاز تشنگی های تیر و مرداد هامی ترسیدم بانو ...می ترسیدم هرلحظه دلم برای تو _ بیشتر تنگ شودمی ترسیدم دلتنگی هایم آزارت دهدغمگینم این روزها اما زنده امشاید هم سلام و ش, ...ادامه مطلب

  • آینه...

  • نیستی ...و رخ آینهترک برمی داردهرصبح؛از شرم نبودن تو ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هفتم مهر ۱۴۰۲ ساعت: 12:31 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • اسفندی ها مثل آینه زلال تولدتون مبارک

  • کاش از دل این زمستون سرداز میون این اسفندی های مهربونکسی بیاید دستم را بگذار در دست - بهار -کاش...تاریخ:سی ام بهمن ۱۳۹۶ساعت: 17:41توسط: حمید عسکری اطاقوری| |Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها