کوچه های باران خورده

متن مرتبط با «برای» در سایت کوچه های باران خورده نوشته شده است

سالهاست که من از غبار می نویسم یک بار روبرویم بنشین کمی از بهار برایم بگو

  • سالهاست که من از غبار می نویسم یک بار روبرویم بنشین کمی از بهار برایم بگو بهار اومد ...آدمهای دوربرمون خوب نشدن حالمون خوب نشدآدمها مهربون تر نشدن دردهامون هنوز به روزن...اما ؛ خداروشکر؛ بهارنارنجهای شهرم باز شدن و عطر عاشقی روعطر یادت رو ؛ تو کوچه های شهرم پاشیدن ...پ.نبهار اومده و بهارنارنجا بازشدن اما؛هنوز هم در اون ور میز تو غایبی !!!و شاید روزی بیایی که باد خاکستر گلهای مزارم را می برد ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۳ ساعت: 19:27 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • برای آنچه دیگران زندگی می نامند من آرزو شناختمش...

  • برای آنچه دیگران زندگی می نامند من آرزو شناختمش... تورا می خواهم...تورا...برای چند سال دیرتر پیر شدنیک لحظه فقط یک لحظه گرمی دستانت را در دستانم...تورا می خواهمتورا...برای قرنها آرامش و شادی پس از مرگمفقط لحظه ای به قدر لحظه ایجنباندن لبهایت رابه اینکه بگویی هنوز _دوستم داری _تورا میخواهم و تورا...برای چند دم خنک شدن آتش دلمو تنی به آب زدن در اقیانوس آغوشتپیچیدن مرگ تنم در موج موهایت...تمام اینها بهانه بود تا بگویممن برای دیوانگی تمام تابستان ملال آورمتنهایی های پائیزمو جنون عاشقانه هایم در بهارم...هنوز به یک پیام از تو خوشم...و تو نیستی تا بگوییتا بشنوم تا لمس کنم...و من ،قاب کرده ام تمام شادیم راتمام لبخندهایم راتمام آرزویهایم را بر دیوار فراموشی زمانو آویخته ام به تن مرگ لحظه هایمتا فراموش کنم تمام آنچه را که از تو دیگر ندارمپ.نتابستان امسال هم داستانی واسه خودش داره، بارونهای سیل آسا، شبهای سرد، آفتاب داغ...خدا بخیر کنه پاییز رو ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: دوم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 18:21 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فاتحه ای بخوانیم برای آرامش دلمان....

  • فاتحه ای بخوانیم برای آرامش دلمان.... همه ی ما مسافرانی سرگردانیمدر این برهوت لحظه ها که بوی رفتن هر لحظهاز تمام کالبد جانمان بر می خیزدکوله بار خستگی هایمان بر دوشبا تن پوشی از دلتنگی بر تنماندل؛ به بیراهه هاو‌ کوره راه های پرت سپرده ایمبی هواتر از دردیم و بی سرزمین تر از باد ...راه به هیچ سرمستی از آسوده گی نداشته ایمگم شده گانیم تا آنجا که هیچ صراطیمارا بر منزل مقصود نمی رساندپنجشنبه است و این بارفاتحه ای بخوانیم برای دلهای خسته ی خودمانباشد که آرام گیرد... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۱ ساعت: 18:38 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بعد این روزها به همه خواهم گفت که برای داشتن تمام محالات زندگی گاهی لازم است قرنطینه کنیم خودمان را

  • پشت دیوارهای پر از سکوت و تنهایی نشسته امجسمم را قرنطینه کرده ام با خیالم چه کنم !!هر صبح که آفتاب با شرمندگی خودش را به دیوارها می تاباتدجسم لحاف پیچم آرام مثل ماهی مرده ی رو آب سکون را فریاد میزندخی, ...ادامه مطلب

  • کمی هم برای آرامش روحم دعا کن

  • عالی جناب...اشتباه کردند پدران و مادرانمان که به اشتباه به دنیایت راه برای آمدنمان هموار کردند!!به اشتباه بزرگ شدیم به اشتباه یک دنیا خطا کردیم..._عالی جناب...هنوز آنقدر پیرو غرغرو و بهانه گیر نشده ای, ...ادامه مطلب

  • ببخش مرا که تقدیر هم برایمان ناشکیبا بود ....

  • بیمار است ذائقه ام...مرحمی تازه میخواهم...مرحمی با طعم بوسه هایت ...////خسته ام ؛خسته ...دوست دارم پایان همین جمله یک نقطه بگذارم و بنویسم _تمام_.کاش میدانستی که این خاطرات استکه انسان را پیرو پیرتر م, ...ادامه مطلب

  • یلدا ؛ دسته گلیست که خدا به آب داده برای چند لحظه عاشقی بیشتر...

  •   صدای پای عجوزه ننه سرما که آمد فرشته ها گفتند :    صبح فردا که خورشید بالا بیاید و روز کودکش را که زمین بگذارد   عمر یلدا و هم به پایان خواهد رسید... فردا که خورشید برآمد ؛ یادت باشد  او ( زمستان , ...ادامه مطلب

  • تمام دردهایتان را جایی چال کنید ، یک زمستان برای مرگ بدون _ او _ برای مردن کافیست

  • زمستان و همان عروس پا به ماه - بهار- است که گاهی ویار لباس عروس می کند... تو تاوان کدام حرف نگفته ای که پائیز با تمام و بادها و باران های عاشقانه اش رفت و من جرات نداشتم تا حتی یک بار بگویم _دوستت دارم , ...ادامه مطلب

  • برای دختری که نداشته ام ...

  • دخترک نازنینم ... در دنیای تاریک امروز که چشم چشم را نمی بیند ؛ یادت باشد یادت باشد ؛ دنیا به دو سمت راست و چپ تقسیم می شود و گاهی راست تو همیشه سیاه دروغ است ، کافیست سرت را بگردانی تا چشمانت روش, ...ادامه مطلب

  • برای تو هشتم آبانی ...

  • پسرک نازنینم ... در دنیای تاریک امروز یادت باشد دنیا به دو سمت راست و چپ تقسیم می شود و گاهی راست تو همیشه سیاه دورغ است ، کافیست سرت را بگردانی تا چشمانت روشن شود. یادت باشد ، آدمهای امروز بسیاری سیاهند دیوارها سیاه است ... حتی زمین زیر پایت هم , ...ادامه مطلب

  • بیاییم ساعت برای خودمان گریه کنیم...!!

  • بیاییم عادت کنیم هر روزچند لحظه ای گریه کنیم... فرقی هم ندارد برای آن دخترک سر چهار راه که تمام آرزوهایش را در چند جعبه آدامس ریخته و به تو‌ می فروشد باشد یا برای چشمهای اون پیرمرد و پیرزنی که سالها به در دوخته خشک شدند.... یا دستهای لرزان مادر وقتی قاشق دارو را به زور به لبش میرساند...یا قاب عکس پدر روی طاقچه که نگرانی را میتوان از عمق چشمانش خواند ... بیایم هر روز گریه کنیم برای شستن غبار چشمهای,بیاییم,ساعت,برای,خودمان,گریه,کنیم ...ادامه مطلب

  • برای بوسیدن با تفنگ در کمر نمی آیند !!!

  • من در خودم مردمانی را به نظاره نشسته ام که زار زار گریه می کنند خوش به حالشان ... مردمانم را میگویم که همیشه بی چتر باران خیسند خوش به حالشان ...  اشک‌هایم را می گویم ...  شور ماسیده ای که دلتنگ برای مردن نیستند  خوش به حال من با مردمانم...  که بی‌مرگ کسی همیشه عزادارایم... /// بی تو نفس کشیده ام ه,برای,بوسیدن,تفنگ,آیند ...ادامه مطلب

  • خدایا امشب بهانه ای برای بجا نیاوردن قرارم نیافتم به دنبال روزنه ای برای فرارم

  • امشب هزار فرفره  نذر باد کرده ام تا خدا به طوفانی ببرد تمام غصه هایت را...   چه شبیست امشب ... بارون نم پشت شیشه و دعای دستهای پاک  هی بانو اگر نمی توانم باری از دوشت بردارم میتوانم غصه ات را که بخورم نمی توانم ؟! حمید عسکری اطاقوری |15:22 |بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۶, ...ادامه مطلب

  • اینجا کسی دلش برایت تنگ است ؛ آنجا را نمیدانم...

  • بی آنکه بدانم چرا، می خواهمَت...  بی آنکه بفهمم چطور، نگرانت می شوم...  همین که با زمزمه ی نامَت لبانم معطّر می شود نهایتِ سعادت است...  تو کنارم باشی یا هوایت در سرَم فرقی نمی کند... شوقِ دوست داشتنت موهبتی ست که نصیبم شده!  دمَت گرم باد و دلت پُر شور ای شیرین ترین دغدغه ی این روزهای زندگی ام! , ...ادامه مطلب

  • به او بگویید حجم اندیشه ی من برای تو آنقدر بلند است که هرشب مرا می برد تا رویای شبهای بی وصالت ...

  • در جوار نیلی خزردر پناه جنگل انبوهدر حصاری از کوهبا درختانی پر از شکوفه هایبهار نارنجایستاده سبز سبززیر چترآبی آسمانلنگروددر مزارع شالی****من یک شاعر معمولیمدر شمال به دنیا آمدمدرجنوب با او حرف میزنمدر شرق با خودم راه میرومو در غرب به خوابش میرومچقدر دور از همیمچقدر دور از هم ...بخاطر همین استکه حرف, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها