بعد این روزها به همه خواهم گفت که برای داشتن تمام محالات زندگی گاهی لازم است قرنطینه کنیم خودمان را

ساخت وبلاگ

پشت دیوارهای پر از سکوت و تنهایی نشسته ام

جسمم را قرنطینه کرده ام 

با خیالم چه کنم !!

هر صبح که آفتاب با شرمندگی خودش را به دیوارها می تاباتد

جسم لحاف پیچم آرام مثل ماهی مرده ی رو آب سکون را فریاد میزند

خیالم هر ثانیه خودش را به درودیوار می کوبد و رها میشود از این همه کرختی

خیالم هر صبح دست تورا میگیرد و در جاده های پر از شکوفه قدم میزند

بی محابا تورا در آغوش میگیرد و زیر نم نم باران بهاری میرقصد

و هزار هزار بار بر گونه از شرم سرخ شده ات بوسه میکارد

خیال من با تو راه میرود...

میدود در چمنزارهای سبز با رو به آسمان آبی دراز میکشد

شعر میخواند، شادی کنان سوت میزند و در پای هر کوهی

تورا فریاد میزند تا دوباره به آغوشم برگردی

و دست خیالت را میگیرد تا صبحی دیگر در چهار دیواری که

راه هیچ فراری نیست آرام به خواب می رود 

این دوران قحطی چند تکه ماسک و چند لایه دستکش نیست که همه برای در امان ماندن از بلایا از این داروخونه به اون مغازه راه طی میکنند. این دوران، دوران قحطی آرامش خیال است که در هیچ عطارخانه و مغازه و هیچ چشمی پیدایش نکردم وگرنه اگر تمام دردم همین چند تکه ی کم مصرف بود آنقدر دست و صورتم را می سابیدم که تمام لایه های درون و ژنهای ناپیدایم نمایان شود 

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 245 تاريخ : يکشنبه 31 فروردين 1399 ساعت: 11:32