کوچه های باران خورده

متن مرتبط با «غبار» در سایت کوچه های باران خورده نوشته شده است

سالهاست که من از غبار می نویسم یک بار روبرویم بنشین کمی از بهار برایم بگو

  • سالهاست که من از غبار می نویسم یک بار روبرویم بنشین کمی از بهار برایم بگو بهار اومد ...آدمهای دوربرمون خوب نشدن حالمون خوب نشدآدمها مهربون تر نشدن دردهامون هنوز به روزن...اما ؛ خداروشکر؛ بهارنارنجهای شهرم باز شدن و عطر عاشقی روعطر یادت رو ؛ تو کوچه های شهرم پاشیدن ...پ.نبهار اومده و بهارنارنجا بازشدن اما؛هنوز هم در اون ور میز تو غایبی !!!و شاید روزی بیایی که باد خاکستر گلهای مزارم را می برد ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۳ ساعت: 19:27 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • غبار راه می گوید مسافری در راه است...

  • غبار راه می گوید مسافری در راه است... ر این غروب خستهتنها دلخوشیم سیگاریستکه چاق خواهم کردو چایی که خواهم نوشید...آن زمان به دوردستهاخیره خواهم شودبه آن دورهایی کهشاید تو در راه باشی... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: چهارم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 17:51 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وقت برخواستن غبار از قدمت؛ قول دادم به خودم تا لحظه ی مرگ یادت را نتکانم

  • یادت هست آن روز بانو ؛روبرویم نشستی  ناگهان به چشمانم خیره شدیبا یه ذوقی تو برق چشماتو یه لبخند ملیح روی اون لبهای بی رنگ تر از هر سرخیگفتی ، یه آرزو کن...و من آرام چشمهایم را رو هم نهادماحساس کردم سن, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها