کوچه های باران خورده

متن مرتبط با «سکوت مرا ناشنیده مگیر» در سایت کوچه های باران خورده نوشته شده است

مراقب باشید...

  • مراقب این روزهای دلپذیرنزدیک بهار باشید...مراقب خودتان باشیداین صبح ها...این روزها ......اصلا چرا سرتان را درد بیاورم !!!بعضی خاطرات _این روزها_آدم می کشند ...پ.نمچاله میشوم در خودم من سالهاست که دور از توزیرپای تمام فصلها مرده ام .///هر شب با تور باد ، به شکار عطر تو می روم!در عمق جنگل خواب!پشت آن کاج های تلخ!پشت آن چترهای خیس !ته همین کوچه بن بست! نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: شانزدهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 10:18 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در آغوشم بگیر کسی میخواهد جانم بگیرد کسی که هرصبح در آینه مرا بغل کرده .

  • در آغوشم بگیر کسی میخواهد جانم بگیرد کسی که هرصبح در آینه مرا بغل کرده . می آید زبان می گشایی...می رود تنهایی درد میشود تا مغز و استخوانت ...پای در راه میشوی از گلهای سرسبد واژه بچینیبرایش قصه نجوا می کندتو می مانی شه زاده قصه های شب...و بیداری های بی مخاطب ...ثانیه به ثانیه در تو دلیل می شوددلیل لبخندهای بی گاهدلیل بی گدارهای هرگاه...دلیل بی بغض های بی پناه...دلیل زنده بودنت ...پ.نتو این نیم قرنی که عمر از خدا به زور گرفتم فهمیدم هرصبح باید دلیلی برای یبدارشدن و راه افتادن و زندگی کردن داشته باشی وگرنه این جهان به پشیزی نمی ارزد. نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سوم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 19:36 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پنجره ها سکوت را روزه گرفته اند...

  • پنجره ها سکوت را روزه گرفته اند... در غوغای نشسته در باد این باد لعنتی این باد دربدرزمزمه هایت را می چرخاند آنگاه که گوش فرو برده ای در آغوش دیگری ...!!می خشکاند دست های پر از جوانه امریشه های فکرم را وقتی می کوبد بر پنجره نگاهم !!به چشمانم سپرده ام باد را به بازی نگیردتا آخرین نگاهت از چشمانم ذوب نشود سرخ سفید زردمن شب زوزه ی باد...تمام قرصهایم را خورده ام دیگر هیچ چیزی نمانده در من جز سکوتی که دیگر –کسی را- به یادم نمی آورد ...حتی – تو –تویی که تمام رفتن منیاز خودم ...از لبخندهایم ...از دردهایم ...و از روزهای بی دغدغه ام .../////چه زمستان بلا تکلیفی را تجریه می کنیم نه بارانی نه برفی نه حرفی .... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: دوازدهم دی ۱۴۰۲ ساعت: 10:12 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نکند در تو اسم مرا دار می زنند!!؟

  • نکند در تو اسم مرا دار می زنند!!؟ باز ثانیه ها اسم تورا جار می زنندتیک دقایق هرشب بر سر تکرار می زنندساعت و فاصله یاد تو نوای مرغ شببه هوای نگاه تو در دل من تار می زنندقربانی شب شعرشدم در چشمان توبه همه خاطره هایم پرچم بیدار میزنندسکوت مانده در عقربه ها که نمی چرخندنکند در تو اسم -مرا- دار می زنند!!؟ نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: هشتم شهریور ۱۴۰۱ ساعت: 19:12 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • سکوت مانده در عقربه ها...

  • سکوت مانده در عقربه ها... گیرم در کنار همین شبهای دیوانه و مسخ شدهپنجره ام باز و دست و چشم خشک شده به راهبه کوچه ای که هرگذرانشهی می آیند وهی میروندبمیرم...کدام ستاره و ماه در آسمانروبند سیاه برچهره اش میزند !!کدامین رهگذر بعد سالها اگر گذرشبه کوچه باران افتادروز مرگش را به یاد می آرود !!راستی کسی می پرسد چند سال از مرگش گذشته است؟!اما تو ...دلم را نشکن ...شب که شد هفتمش را می گویمدر آسمانت بگیرهمه را هم دعوت کن از زمینیان کسی نباشدباشد؟!یادت نرود لباس زیبا و نقره ایت را بپوشیعطر هم بزنی بهارنارنجی باشدتا شاید خدا مرا به قداست پاکی تو و عطر پاکتدر بهشتش جایم دهددیگرمیخواهم همه خیره به تو باشدو مرا باتو بشناسند ...اگر کسی پرسید کیستم ،بگو بامن قرابتی داشتهردو خیره به آب بودیماما او به سراب دل بسته بودومن ...باشد؟!چهلم که شد مرا فراموش کنتا کمی از غصه هایم کم شودکه درد میکشی ...لباست را عوض کن ...لباست را به رنگ چشمانت بپوشخرمایی ...باشد؟!میخواهم ته دلم قرص باشدکه اندکی برای مرگم دل نگرانی ...مثل رنگ چشمانت که وقتی هنوز همدر آن خیره می شومدر عمق آن می بینم که هنوز هم دوستم داری ...بس است دیگر؛ نیست ؟!چهلم را می گویمبعد آن تمام پنجره ها را باز کنپنجره سوم ،هفتمین آسمان ،دهم ستاره و بیستم مهتابتا صدایت را بشنومصدایت بوی ترانه بدهدو دستانت بوی غزلبه گذشته دیگر برنگرد...!به هیچ گذشته ای !!روزهایی که در هیچ تقویمت ثبت نکرده ایفقط خودم میدانستم وخودتو تنها هرصفحه آن را ورق زدمو با آن پرواز میکردمولبهایی که پراز تکه های دوست داشتن بودکه واژه واژه میشدهمه از جنس تو بودنپاک وبی ریا...وقتی به نوشته هایم خواستی بیایی چشمانت را ببندتا احساس غریبی را در چشمانت نبینممیدانی که درد می, ...ادامه مطلب

  • سکوت کرده ام همچون دانه برف ...

  • سکوت کرده ام همچون دانه برف ...  برف می بارد... و همچون دانه برف سکوت کرده ام نه اینکه دلتنگت نباشم نه اینکه از یاد برده باشمت نه اینکه نگرانت نباشم ...سکوتم کرده ام ؛تا شاید دلتنگم شده باشی ...شاید میان این همه سکوت صدایم کنی...///از آن پشت شب صدا کن مرااز این درد و غم رها کن مرا... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هشتم دی ۱۴۰۰ ساعت: 8:21 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • پائیز دارد می رسد بیا مرا از گیسوان این باد رها کن

  • دیریست که مرده ای در یاد مناز همان زمانی که هزاران دروغ از تودر انفجار خاطره هایت در ذهن من تورا آه کشید , ...ادامه مطلب

  • به هوای سرخوشی تو مرا سوی خودت خواندی ؛ نه من دیگر ساده نیستم شدم استاد ؛ برو...

  •  در گذر از روزهای عمر آنقدر تجربه اندوخته ام که میدانم زندگی در هر برهه از عمر آدمی با ترکیبی از موفقیت و شکست پدید می آید تا روزهایمان را بسازد . زندگی همچون فصل ها بهار دارد دل انگیز تابستان دارد مل, ...ادامه مطلب

  • ببخش مرا که تقدیر هم برایمان ناشکیبا بود ....

  • بیمار است ذائقه ام...مرحمی تازه میخواهم...مرحمی با طعم بوسه هایت ...////خسته ام ؛خسته ...دوست دارم پایان همین جمله یک نقطه بگذارم و بنویسم _تمام_.کاش میدانستی که این خاطرات استکه انسان را پیرو پیرتر م, ...ادامه مطلب

  • پائیز دارد می رود بیا ؛ بیا مرا از گیسوان این باد رها کن ....

  • پائیز و رویایی در جاده لونک گیلان ؛   پائیز است ... و باد زوزه میکشد... و من ؛ همچون گرگی در دشت سینه ات به انتظار نشسته ام به انتظار رم کردن - گله ی موهایت - , ...ادامه مطلب

  • مرا یاد ؛ تورا فرموش ...

  • آن روزها در سکوت جنگل ابری در گل خیالم مرهمی بودم برای زخمهای تیشه و تبر... آن روزهای که برای سد نگاه آشفته ات پلی زدم به آسمان شبهای روشن برای ریختن سبد سبد ستاره از چشمانت... مانده بودم... ماندم با احساسی ترک خورده از بیشه زار جان و جان ... و عشق - قراری شد بین خدا و شیطان - آن روزها که بودی مرغ دلم را در سراب ته نشین کردم و این روزها گل خیالم پرپر میشود در شوره زار نبودن تو ... یادم بخیر تور,تورا,فرموش ...ادامه مطلب

  • نکند در تو اسم مرا دار میزنند ؟!!!

  • باز ثانیه ها اسم توراجار می زنندتیک دقایق هرشب تو راتکرار می زنند ساعت و فاصله یاد تونوای مرغ شببه هوای نگاه تو در دل منتار می زنند قربانی شب شعرشدمدر چشمان توبه همه خاطره ها پرچمبیدار میزنند سکوت مانده در عقربه هاکه نمی چرخندنکند در تو اسم -مرا- دارمی زنند! , ...ادامه مطلب

  • آدمها امروز با سکوتهای ممتدشون حرف میزنن...

  • آدمها یه روزی واسه کسی تموم میشن...وقتی احساس کردی واسه کسی تموم شدی این پا اون پا نکنوقتی دیدی دیگه واسه آروم کردنش گزینه اول نیستیوقتی واسه حرفات سر و دستی نمیشکنهیعنی واسش تموم شدی ...پس تمومش کن خودتو‌ آزار نده شاید ذهن اون به این بلوغ رسیده که دیگه ارزشی نداره حضورت و شاید آزاردهنده باشهاون موق, ...ادامه مطلب

  • به او بگویید حجم اندیشه ی من برای تو آنقدر بلند است که هرشب مرا می برد تا رویای شبهای بی وصالت ...

  • در جوار نیلی خزردر پناه جنگل انبوهدر حصاری از کوهبا درختانی پر از شکوفه هایبهار نارنجایستاده سبز سبززیر چترآبی آسمانلنگروددر مزارع شالی****من یک شاعر معمولیمدر شمال به دنیا آمدمدرجنوب با او حرف میزنمدر شرق با خودم راه میرومو در غرب به خوابش میرومچقدر دور از همیمچقدر دور از هم ...بخاطر همین استکه حرف, ...ادامه مطلب

  • چه بد شد روزگار ؛ که همه مرا اشتباهی گرفته اند ...!!!

  • هوای صبح آخرین روز اردیبهشت را از هرسویی نفس بکش... دستی بر غنچه های بلند دعا و دستی دیگر بر ساحل آرامش حضور خدا... امروز رها کن هیاهوی روزی و دغدغه نان را و رها ساز آنچه از تو می گیرد خدایت را ...خدایا... با اولین قدم هایم بر جاده صبح زیبای آخرین روز اردیبهشتت نام توست که عاشقانه  و ملتمسانه زمزمه , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها