سکوت مانده در عقربه ها...

ساخت وبلاگ

گیرم در کنار همین شبهای دیوانه و مسخ شده
پنجره ام باز و دست و چشم خشک شده به راه
به کوچه ای که هرگذرانش
هی می آیند وهی میروند
بمیرم...
کدام ستاره و ماه در آسمان
روبند سیاه برچهره اش میزند !!
کدامین رهگذر بعد سالها اگر گذرش
به کوچه باران افتاد
روز مرگش را به یاد می آرود !!
راستی کسی می پرسد چند سال از مرگش گذشته است؟!


اما تو ...
دلم را نشکن ...
شب که شد هفتمش را می گویم
در آسمانت بگیر
همه را هم دعوت کن از زمینیان کسی نباشد
باشد؟!
یادت نرود لباس زیبا و نقره ایت را بپوشی
عطر هم بزنی بهارنارنجی باشد
تا شاید خدا مرا به قداست پاکی تو و عطر پاکت
در بهشتش جایم دهد
دیگرمیخواهم همه خیره به تو باشد
و مرا باتو بشناسند ...
اگر کسی پرسید کیستم ،بگو بامن قرابتی داشت
هردو خیره به آب بودیم
اما او به سراب دل بسته بود
ومن ...
باشد؟!


چهلم که شد مرا فراموش کن
تا کمی از غصه هایم کم شود
که درد میکشی ...
لباست را عوض کن ...
لباست را به رنگ چشمانت بپوش
خرمایی ...
باشد؟!
میخواهم ته دلم قرص باشد
که اندکی برای مرگم دل نگرانی ...
مثل رنگ چشمانت که وقتی هنوز هم
در آن خیره می شوم
در عمق آن می بینم که هنوز هم دوستم داری ...
بس است دیگر؛ نیست ؟!
چهلم را می گویم
بعد آن تمام پنجره ها را باز کن
پنجره سوم ،هفتمین آسمان ،دهم ستاره و بیستم مهتاب
تا صدایت را بشنوم
صدایت بوی ترانه بدهد
و دستانت بوی غزل
به گذشته دیگر برنگرد...!
به هیچ گذشته ای !!
روزهایی که در هیچ تقویمت ثبت نکرده ای
فقط خودم میدانستم وخودت
و تنها هرصفحه آن را ورق زدم
و با آن پرواز میکردم
ولبهایی که پراز تکه های دوست داشتن بود
که واژه واژه میشد
همه از جنس تو بودن
پاک وبی ریا...
وقتی به نوشته هایم خواستی بیایی چشمانت را ببند
تا احساس غریبی را در چشمانت نبینم
میدانی که درد میکشم وقتی مرا به یادت نیاوری
آن موقع دوباره خواهم مرد
یادت باشد فاتحه ای برایم بخوانی
این تنها حقیست که به گردن تو دارم
فاتحه ای برای بهترین روزهایی عمرمان که تکرار نخواهد شد

 


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: بیست و هشتم تیر ۱۴۰۱ ساعت: 8:20

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 151 تاريخ : دوشنبه 3 مرداد 1401 ساعت: 20:05