باور اینکه نباشی ؛ کار آسانی که نیست ...

ساخت وبلاگ

آدمهای ساده ای بودیم
پروانه ها رو انگشتامون
با آرامش لونه میکردن
شاپرکا واسه نشستن
رو شونه هامون پرپر میزدن
باروون که می اومد
نگرون مورچه های تو لونه بودیم
آفتاب که داغ میشد
دلمون واسه اینکه گلهای
شمعدونی رو ایون خشک نشن هزار راه میرفت
ماه رمضون که جای خودش داشت
سحر می پاییدیم که چراغ
همسایه روشن بشه
میترسیدیم خواب بمونه
صبح که میشد از بچه های
همسایه می پرسیدم سحر چی خوردنتا اگه کم و کسری داشته باشن واسه شون افطاری بیشتری بفرستیم

که گرسنه نمونن...

سحرا وقتی عطر یاس و مریم جانماز مادربزرگ تو اتاق می پیچید دلمون تا خود خدا پر میکشید
افطار هم صدای ربنای شجریان اذون موذن زاده
فقط خدا میدونه چه کیفی داشت...

راستی اون همه سادگی ومهربونی کجا رفت؟!
چرا دلمون واسه کسی دیگه پر نمیزنه!
چرا دلامون واسه کسی دیگه‌مهربونی نمیکنه ...
راستی چرا ماه رمضون دیگه اون مزه قدیمو نداره !!!

 

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 220 تاريخ : سه شنبه 9 خرداد 1396 ساعت: 0:02