من سفر خواهم رفت به جهانهای دگر
آن جهانی که آلوده نبود
در جهانی که پراز رنگ نبود
خالی از رنگ سیاه
خالی از دغدغه ی رنگ و ریا
پاک بود پاک تر از آینه ها...
و تو چون خنده ی یک صبح بهاری
چون نسیمی آرامدر تنم پیچیدی
و به آهسته به گوشم گفتی :
سفرت را تو برو ...
من شنیدم که پیغامت را
به لب گوش گلی سرخ که پچ پچ کردی
راهی یک شب بی خوابم مرا هی کرد
او به من گفت که تو پاک شوی
بعد این سفره عرفانی
باورم شد که باور شود اینگونه
چنین خواهد شد...
صبح دم از پیش یک ظهر پر از غم
طی شد
و به عصری می رفت رو به یک دلتنگی ...
کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید
برچسب : هرشب,تنهایی,تنهایی, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 258 تاريخ : سه شنبه 24 مرداد 1396 ساعت: 5:58