من بی تو هیچ ؛ راستی تو بی من چه میکنی ؟!!!!

ساخت وبلاگ
تو نیستی این پاییز پیش رو و من دیگر

از هیچ چیز این دنیا نه می ترسیم

 و نگران به از دست دادنش هستیم!!

نه دلهره ای دارم از لرزش صدای گوشی تلفنم...

نه از نفس نفس زدنهای دیر رسیدنم بر سر قراری ...

و نه ترسی از صدای ممتد بوقهای کر کننده ...

و نه فکر و خیالی از دیدن دستهای گره شده ی در پارک...

 و اینکه بی من چه میکند !!!  

راستی تو بی من این روزها چه می کنی

میدانم یادت نیست

میدانم که یادت رفته...!

میدانم یادت رفته از آخرین سردی دستانی که

گره در هم گرم کردیم دلمان را ...

اما من یادم هست

یادم هست آخرین باری که برای تو گریستم!!!

نیستی و این روزها هر جنبده ای که به من می رسد

چیزی را به یادم می آورد که من در پس دیوارهای سیاه

شب ساده لوحانه پنهانش میکنم ...

--- چقدر پیر شده ای ----!!!!

 

عالی جناب خدا ...

کاش در منوی آرزوهایت که یک طرفه برایمان سرو میکنی

جایی میگذاشتی تا ما هم کسی و یا چیزی را اضافه کنیم

آرزو کنیم که کسی بیاید...

ناخودآگاه به پشتمان بزند...

-رفیق گریه کن تا آخرین اشک مانده ات را گریه کن

تمامش به حساب من ...

کاش...

نوشته شده در چهارم مهر ۱۳۹۶ساعت 17:45 توسط حمید عسکری اطاقوری| |

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : راستی,میکنی, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 267 تاريخ : شنبه 8 مهر 1396 ساعت: 18:21