دستان مرا بگیرو رد کن ؛ از پچ پچ کوچه های بن بست ....

ساخت وبلاگ

به عشق- بهار- آمده بودم

اما...

من کجا میدانستم

که شاه فصل پاییز

مرا به در تابستان به دارخواهد کشید...

 

چقدر بلند بود دیوار این دنیا !!.

کودکی بودم ساده وبی پیرایه

 مثل کودکیهایم لحظه شیطنت در تنم رفت

توپ زندگی را به سختی  پرت کردم آن طرف دیوار

در همسایگی  دنیایم ...

به امیدی شاید درباز شود ومن ...

منتظر ماندم ...

کسی نبود انگار در آن طرف دیوار بلند !!

در زدم ...

فریاد زدم :آهای همسایه دلم افتاده در حیاط خانه تان

دستی دلم را از دیوار بلند پرتاب کرد ...

حالا هرصبح این بازی را ادامه میدهم دلم را می اندازم

و آن طرف دیوار انگار کسی هست

که دلم را به این طرف پرتاب کند

اما میخواهم دلم را خودم از حیاطش بردارم

و این بازی سالهاست ادامه دارد ...

تا روزی که خودش بگوید:

-بیا و خودت دلت را بردار...

به یک تکه از بهشت نیازمندم ...

ترجیحا فرشته باشد

پرنده نباشد

که آسمان آبی را بهانه کند

همهمه ی ابرها را...

بنشیند بر پرچین نگاهی

وشعر را بهانه کند

به یک مورد لبخند هم نیازمندم

ترجیحا از جنس پرنده نباشد

تا آسمان ...

الو جناب خدا صدامو داری ..؟!

این روزها ...

کلمات ذهنم را خالی کردند

وتو...

پشتم را ...

 

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : دستان مرا بگیرو رد کن, نویسنده : sobhbabarana بازدید : 258 تاريخ : چهارشنبه 17 شهريور 1395 ساعت: 3:53