این شبهایی که ضجه و بی پناهی پدر و مادارن داغدار که فریادهایشان به آسمان میرسد، همان آسمانی که میگفتند خدا هست و فریادرسی نیست، وقت خواب با همان خدایی که میگویند زمانی بود!! زیر لب سخن به گله و شکایت میگذارم و از او میخواهم که اگر وعده ی که داده و یقین دارد که از رگ گردن به ما نزدیکتر است زحمت بیدار شدن و دیدن مکررات هر روزه را برایم به خودش ندهد.
درد به تمام سلولهای وجودم رخنه کرده و سکوت از روی درماندگی راه گلویم را بسته به اینکه می بینم و یقین دارم که چه ظلمی به این مرز و بوم رفته و کاری جز حسرت و نگرانی و شنیدن فریادهای مادری که جوانش جلوی چشمم پرپر شد و چه ناجوانمردانه بر سرش ایستادند تا جان دهد !!
به خودم میگویم مگر میشود در بدن این اهریمنان خدا نفس دمیده باشه؛ اینان تفاله ی پس افتاده نطفه کدام نسل شیطانن که اینگونه کمر به بریدن گلوی خسته جوانان، خفه کردن شیون و ضجه های پدران و مادرانمان بسته اند !!؟؟
///
عالی جناب نیستی!!!
به خودت قسم که نیستی ...!!!
نويسنده :حمید عسکری اطاقوری
تاريخ: شانزدهم آبان ۱۴۰۱ ساعت: 7:11
کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 95 تاريخ : دوشنبه 16 آبان 1401 ساعت: 14:49