فراموشی...

ساخت وبلاگ

هی بانو ...
معلوم است که دیگر نمی‌شود برگشت
به آن هزارتوی‌عاشقانه ای که ما از ان آمده‌ایم
مگر راه برگشتنی‌ هم داریم؟

یادت هست آن روزها هی من لاجوردها را

از دست‌هایت می گرفتم

و تو هی سبد سبد ماهی ها را

سینه‌ام صید میکردی...

هی من خیال بافتم.‌‌..

و هی تو ...

جای واقعیت‌ها را عوض کردی!!!


تقصیر تو نبود بانو

من بودم که هربار بافه‌های خیالی‌ام را

می‌پیچاندم دور تنت تا تو

پرنده‌تر ‌شدی تا پرواز کنی ...

پ.ن

گله ای نیست از روزکار

که یادش نمی آید مرا

یار فراموشکارمان...

از میل خاکساری گر پشت سر گذاشتی

میان گور مرا

چون سایه ای می آید پشت سرت

غبار من....


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: بیست و چهارم آبان ۱۴۰۲ ساعت: 22:25

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1402 ساعت: 15:40