هر چقدر که باور کنی رفتنی ؛ رفتنیه ٫ بازهم موقع رفتنش لبات می لرزه!!!

ساخت وبلاگ
میان کوچه باغ چشم هایم

همیشه همچون  بهار جاری باش

من آن شهرم 

که هر کویش 

صد خیایان 

در خودش دارد...

هی بانو...

روبرویم بنشین و بیشتر

به من نگاه کن

دیگر وقت حرف زدن رسیده...

جناب خدا ...

این همه حرف که از ذهنم تراوش میکند

نمیدانم به چه رنگی روی تن سفید کاغذ 

خودشون رو جاری میکردن

کورباشی فقط میتوانی 

با بو کردن رنگها اونها رو تشخیص بدی

نمیدانم چرا دیشب تمام فضای اتاقک ذهنم

بوی خون گرفته بود!!!

لعنت به این سرخی...

لعنت به این درد 

که هرجا باشد خودش را دیگر می رساند!!!

جناب خدا ..‌.

چرا همه را می بری ؟!

چرا دیگر کسی را نمی آوری؟!

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 216 تاريخ : يکشنبه 14 خرداد 1396 ساعت: 17:12