بیا و‌ دردهایم را رفو کن ...

ساخت وبلاگ
بودن خیال تو

در پشت پنجره ی سرد این دنیا

شاعرانه مرا به زندگی وا میدارد

آن روز وقتی در آخرین ایستگاه متروکه زمان

دستهایم را در پشت تنهایی این دنیا جا گذاشتی

با زبان ایما و اشاره گفتم :

بانو ؛ مراقب خودت باش  دنیا شلوغ است ...

و من سرودنی دوباره را آغاز کردم

و این شروع ماجرایی بود که تلخی این فراق را

گویی به کام تو شیربن کرده بود ؛ _نبودنم -...

دنیا شلوغ شده بانو...

دستانت را گره کن در انگشتانم این را کسی می گوید

که سالهاست در برهوت چشمهای خشکیده از محبت

دوان دوان هرصبح به سوی سرابی دویده‌.‌‌..

روزهایی که تمام ابرها و آسمانها یخ زده بودند

روزهایی که کسی نبود تا دوباره مرا ببارد...

این بار دستانم را ول نکن

همه همه ای است در این آشفته بازار ؛

در این آشفته بازار کسی را روزی گم کرده بود

این گمشده ای می گوید که خودش را

تورا روزی گم کرده بود...

آدمهای امروز خیلی زودتر از آنکه فکرش را بکنی 

تورا گم میکنند ؛ میان خنده های دیگری

میانه آغوشهای گرم دیگری..‌.

میان دستها و حرفهای خوب دیگری...

آدمها امروز خیلی زیاد تورا میفروشند 

میان آغوشهای باز در بازار مکاره ی ای دنیا...

آدمهای امروز زود تورا به فراموشی می فروشند

آدمها ...

آدمها برایشان فرقی نمی کند که چقدر برایشان

گران تمام شده ای تورا میفروشند به ارزانترین خریدار

حتی به یک خنده آلوده به هوس...

آدمها دیگر دوست داشتنی نیستند ...

حمید عسکری اطاقوری |6:25 |بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۶

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 234 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 13:42