جناق شکستم آن روز ...

ساخت وبلاگ

به غصه ها و قصه های این جهان

 - نبودنت - را اضافه کن ...

نبودن تو همچون دردی

مچاله شده در من

رایگان هر روز و هرسال

افزون میکند کمان شانه هایم را ...

و بعد رفتن تو بود

آسمان شبش را

به تیره ترین شبهایش آراست

و خورشید دیگر نیامد...

و در سکوت نبودن - تو -

من ، آهسته آهسته پیرو پیرتر می شوم

و خنده های از سر شوق دوباره دیدنت را

به گورستان می برم ...

////

روزی  روزگاری اگر آمدی و من نبودم

گمان مبر بی تو زنده باشدم ...

نبودنت هر فصل و هر سال جای دوری نرفت

از دوش این بهار افتاد بر دوش بهاری دیگر ...


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: هشتم خرداد ۱۴۰۱ ساعت: 0:1

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 163 تاريخ : دوشنبه 9 خرداد 1401 ساعت: 14:25