کوچه های باران خورده

متن مرتبط با «یکی هست که هر شب» در سایت کوچه های باران خورده نوشته شده است

سالهاست که من از غبار می نویسم یک بار روبرویم بنشین کمی از بهار برایم بگو

  • سالهاست که من از غبار می نویسم یک بار روبرویم بنشین کمی از بهار برایم بگو بهار اومد ...آدمهای دوربرمون خوب نشدن حالمون خوب نشدآدمها مهربون تر نشدن دردهامون هنوز به روزن...اما ؛ خداروشکر؛ بهارنارنجهای شهرم باز شدن و عطر عاشقی روعطر یادت رو ؛ تو کوچه های شهرم پاشیدن ...پ.نبهار اومده و بهارنارنجا بازشدن اما؛هنوز هم در اون ور میز تو غایبی !!!و شاید روزی بیایی که باد خاکستر گلهای مزارم را می برد ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۳ ساعت: 19:27 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • آنقدر نیستی که حرفهایم را بالا نیامده در گلویم گمشان میکنم ....

  • آنقدر نیستی که حرفهایم را بالا نیامده در گلویم گمشان میکنم .... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سیزدهم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 19:28 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • در آغوشم بگیر کسی میخواهد جانم بگیرد کسی که هرصبح در آینه مرا بغل کرده .

  • در آغوشم بگیر کسی میخواهد جانم بگیرد کسی که هرصبح در آینه مرا بغل کرده . می آید زبان می گشایی...می رود تنهایی درد میشود تا مغز و استخوانت ...پای در راه میشوی از گلهای سرسبد واژه بچینیبرایش قصه نجوا می کندتو می مانی شه زاده قصه های شب...و بیداری های بی مخاطب ...ثانیه به ثانیه در تو دلیل می شوددلیل لبخندهای بی گاهدلیل بی گدارهای هرگاه...دلیل بی بغض های بی پناه...دلیل زنده بودنت ...پ.نتو این نیم قرنی که عمر از خدا به زور گرفتم فهمیدم هرصبح باید دلیلی برای یبدارشدن و راه افتادن و زندگی کردن داشته باشی وگرنه این جهان به پشیزی نمی ارزد. نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سوم اسفند ۱۴۰۲ ساعت: 19:36 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • امان تاسیان این روزهای شهرم لنگرود

  • امان تاسیان این روزهای شهرم لنگرود, ...ادامه مطلب

  • شب _ پاییز _ باران

  • شب _ پاییز _ باران پاییز است و دستانت بر قاب پنجره ی شبم تاب میخوردباران...شروع به باریدن گرفتعطر خوب خاک نم کرده بلند شد-من عطر تنت را خوب می شناسم –سالهاست باران تو رادر من می نویسدبا هرقطره اش تو مرا صدا میزنیتو همیشه غربت را با صدای باران گریه میکنی ... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: یازدهم آبان ۱۴۰۲ ساعت: 23:27 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • امان تاسیان این روزهای شهرم لنگرود

  • امان تاسیان این روزهای شهرم لنگرود, ...ادامه مطلب

  • به تو که فکر میکنم...

  • به تو که فکر میکنم... به تو‌که فکر میکنم...تمام قطب نماها گیج عقربه هایشان به هرسوییدیوانه وار می چرخندبه تو که فکر میکنم ...هیچ کشتی در هیچ بندریبند نمیشود!!به تو که فکر میکنم..‌.تمام ماشین ها با بوقهایکرکننده شان شهر رابه آشوب میکشند...به تو که فکر میکنم ...سرم گیج می رودو گنجشکهای توی این هوایسرد شروع به جفت گیریمیکنند‌!!به تو که فکر می کنم‌...به تو ...کاش میشد به تو فکر نکردتا یک لحظه جهانآرام بگیرد‌...پ.نفصل پاییز شده فصل کوچ واژه هاو هرشب خیالم پرواز می کندتا آسمان شبهای تو.... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: سیزدهم مهر ۱۴۰۲ ساعت: 20:54 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • کاش شبی ...

  • شب آرام آرام می کشاند مرا بر تن لحت خاطره هااین شبها دیگر دلتنگت نیستمماه دارد بالا می آیدو سایه مسافری در راهبی گمان او نشانی مرااز تو خواهد پرسید...بر تن لخت شهر غمزده ها...یکی به سیگار پناه می بردآن یکی در آغوش تن بی جان تختخواب...دیگری ...آن دیگری منم پناه میگیرم در کنج پنجرهتا بشنوم صدای پای تورادر سکوت ممتد شبدر زیر ماه نقره خام خاطره ها....////پ.نکاش شبی لبهایت بهانه بگیرداسم مرا تاشکسته شود این سکوت تلخ لحظه ها..‌ نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: بیست و ششم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 19:8 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • ببخش که ساده ام

  • ببخش که ساده ام ببخش مرا که مثل شاعران امروزی نیستم...نمی توانم برایت در شعرهایم (آغوش) بازکنم.‌‌..بوسه های سرخ رنگ‌ حواله ات کنمخیلی هنر کرده باشم میتوانم شکل قلبی را برایت ترسیم کنماما نمیدانم چرا هیچوقت به سرخی قلبهایی نیستکه نقاشی می کنند!!!ببخش مرا،من فقط یک شاعر معمولیم..‌.مرا ببخش که شعرهایم طعم سیب ترش را نمی دهند!!!-لطفا به چشمهایت بگو مرا دوست داشته باشند-من اهل جنگ نیستم...ببخش مرا بانو ؛که دیگر دوست داشتن هایم همدیگر طعم سیب ترش را نمی دهداز آن سیبهایی که حرفش که به میان می آیددهان هرکسی آب می افتد ...////پ.نبعضی موقعها فکر میکنم این دلتنگی ها فقط واسه عصر بی درو پیکر ما نیست دلتنگی نداشتن و ندیدن بعضی آدمها همیشه بوده درست مثل همونجایی که هایده میخونه :مثل بارون اگه نباری خبر از دلم نداری... نويسنده :حمید عسکری اطاقوری تاريخ: چهارم مرداد ۱۴۰۲ ساعت: 10:6 بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بعد این روزها به همه خواهم گفت که برای داشتن تمام محالات زندگی گاهی لازم است قرنطینه کنیم خودمان را

  • پشت دیوارهای پر از سکوت و تنهایی نشسته امجسمم را قرنطینه کرده ام با خیالم چه کنم !!هر صبح که آفتاب با شرمندگی خودش را به دیوارها می تاباتدجسم لحاف پیچم آرام مثل ماهی مرده ی رو آب سکون را فریاد میزندخی, ...ادامه مطلب

  • اول شهریور

  • امشب که شب تولد من استبا من برقصهمچون آتشی بر تن چوب ...در پیج اینستاگرامم در خدمت دوستان هستمhamid_askari_52@, ...ادامه مطلب

  • گاه گاهی که به تکرار به تو دل می بندم خسته و کوفته دل به خودم می خندم ....

  • آغوش تو امن ترین جای جهان است وقت است بیا در یغلت ؛ آرام بمیرم ...., ...ادامه مطلب

  • غم از بکارت روحم عبور کرد ، قسم به عشق که در غم عشقت هنوز باکره ام

  • مرا بگیر از _خودمن_ منی که پر از دلهره امسبزی بپاش به باغ تنم  کویری بی منظره امدر کوچه های شهرقارقار کلاغ است بی شمارآشفته می کنند دیگر مرا در قاب این پنجره امشب  می رسد و من اسیر دست زمینم هنوز پروب, ...ادامه مطلب

  • تو که بیایی تازه بهار می شود ؛ _ بهار _

  • عطر تو بوده که در کوچه ها عشق می پاشدمانده ام چگونه رویش میشود بی تو بیاید بهار ؟!!, ...ادامه مطلب

  • خستگی تفسیر چشمان غمگینیست که همیشه میخندد ...

  • خستگی ... حس مبهم تمام آدمیان است که احساس می کنند دلشان کوچکتر از تمام دردهائیست که روزگار برایش مقدر کرده...   خستگی ... تنگ شدن دنیای کسی ست  که فکر می کند روحش کوچکتر از تمام اندوهیست که خدا سهم, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها