گفتی می آیم؛ تمام دیوارها را ریل بسته ام ....

ساخت وبلاگ

گفتی می آیم؛ تمام دیوارها را ریل بسته ام ....

حضور تو دیگر یک اتفاق عاشقانه یخمکی نیست

که به گرمی صحبت کسی آب شود

دلخور که بشوی راه ابرها در پیش بگیری ....

حضور توست که در جغرافیای پهنای سرم گیج می خورد

وقتی نبودی ایمان آورده بودم

به آغاز بی پایان فصلهای سرد

و من خمیده تر از همیشه زرد و زردتر شدم ...

باد هر لحظه یادتورا به یادم می رساند

که روزی گفتی دیگر نمی آیی...

و بغضهایی که هر لحظه شکسته و شکسته تر شدند

و پیر شد تمام جوانی من

رمقی نمانده بود که تورا صدا کنم

فصل فصل سرما بود فصل سرد فصل دردهای بی پایان.

/////

پ.ن

جای بلندی بی گمان ایستاده بودی که هرشب شب بوها به پای سپیدار می پیچیدند و نازش را میکشدند تا دستشان به خواب ناز چشمانت برسند یادت باشد وقتی دیگر نباشی تمام جهان من تنهاست .


نويسنده :حمید عسکری اطاقوری

تاريخ: بیست و یکم دی ۱۴۰۲ ساعت: 17:9

کوچه های باران خورده ...
ما را در سایت کوچه های باران خورده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sobhbabarana بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 14:18